مهندسی انسان
نویسنده: مصطفی م.نیا
سال 97
پیش
گفتار......................................................................................................... 3
مقدمه.............................................................................................................. 4
فصل اول
تاریخچه وجود
خدا............................................................................................... 7
فصل دوم
موجودت
خدا...................................................................................................... 9
فصل سوم
خدایی که انسان خلق
کرد......................................................................................... 11
فصل چهارم
کارکرد های دین.................................................................................................... 23
فصل پنجم
انتظارات متقابل خالق و مخلوق ................................................................................. 29
فصل ششم
جامعه در سلطه دین ............................................................................................. 41
فصل هفتم
گنجی به اسم عاشورا............................................................................................ 59
فصل آخر
راه
حل............................................................................................................ 71
پیش گفتار:
اشخاص زیادی در طول تاریخ بشر دین و خداباوری را از زوایای
مختلف مورد ارزیابی و مطالعه قرار داده و آنچه را که درک کرده اند ، به رشته تحریر
درآوردند.
جامعه شناسان، فلاسفه،روحانیان و اندیشمندان مختلف سال ها
از عمر خود را صرف تحقیق در باب ابعاد گوناگون و ضرورت دین باوری در جامعه و گاه
در انتقاد از دین و تاثیرات منفی آن در جامعه کرده و مطالب ارزشمندی را گردآوری و
منتشر نموده اند که بسیاری از آنها در خور توجه و قابل ستایش می باشند.اما من نه
به عنوان محقق و یا اندیشمند تصمیم به نوشتن این کتاب گرفتم و نه ادعایی در مورد
تسلط در امور دینی و جامعه شناسی کرده ام بلکه تنها به عنوان فردی که در حیطه
مهندسی تحصیل کرده است و علاقه زیادی به دلایل و نتایج منطقی و درست در مورد
رویدادهای پیرامون خود دارد ، تصمیم گرفته ام چکیده ای از تفکرات و مطالعات خود در
ارتباط با موانع اساسی رسیدن جوامع بشری به صلح ، آرامش و لذت بردن همگان موهبت از
زندگانی را به اشتراک گذارم و امید دارم اندک تاثیری بر رشد فکری جامعه خود داشته
باشم.
بنده مدعی نیستم که نویسنده هستم و می دانم چطور باید کتاب
نوشت , اما نهایت تلاش خود را کرده ام تا مطالب مفید و عاری از تعصب باشد تا
خواننده بعد از تحلیل و تفکر بتواند با خردخود قضاوت و نتیجه گیری نماید.
مصطفی م. نیا
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
توکزمحنت دیگران بی غمی
نه شاید که نامت نهند آدمی
مقدمه:
متولد شدن در ایران قرن 14 خورشیدی به خصوص بعد از انقلاب
اسلامی ناگزیر انسان را درگیر مسايلی چون دین ،خدا، دستورات مذهبی و هرآنچه که
مرتبط با دین است ، از دین سیاسی تا اقتصاد دینی ،از پوشش اسلامی تا فرهنگ دینی و
بسیار مواردی از این دست می نماید و اجتناب از آن امری است غیرممکن.به طوری که از
لحظه تولد تا لحظه مرگ، از خصوصی ترین لحظات زندگی تا عمومی ترین اعمال و رفتارهای
هر فردی در سیطره دین می باشد.
دین و مذهب تمام جنبه های زندگی انسان را دربرمی گیرد و در
تمام طول زندگی آموزه های دینی حضور دارد.در ابتدا بسیاری از آنها توسط خانواده به
کودکان آموزش داده می شود که به نظر من مشکل از اینجا شروع می شود و در ادامه در
این باره بیشتر خواهم پرداخت، سپس در کتاب های درسی و از طریق معلمان و سیستم
آموزشی به شکل سازمان یافته تر وارد زندگی انسان می شود و در نهایت به هر گوشه از
جامعه که بنگری خود را درگیر با آن میبینی از رسانه های ملی تا مسجد محل حتی طرحی
به اجرا گذاشته شد که بر اساس آن برای آخوندها در کنار دریا اتاقکی تهیه شد تا
مردمی که برای تفریح و شنا می آمدند هم از یادگیری مذهب غافل نباشند.
اما بر خلاف آنچه روحانیان و البته سیاستگذاران ادعا می
کنند اگر به جامعه درست بنگری میبینید نشانی از معنویت ،انسانیت، برتری و آسایش
نیست و گویی جامعه با سرعت زیادی به سمت سقوط معنوی پیش می رود.دروغ، دورویی
،تظاهر،احتکار ،بی رحمی، شکنجه و هر آنچه که به عنوان خصایص زشت انسانی از آن یاد
می شود روز به روزدر جامعه پر رنگ تر می شود.
علاوه بر آن مشکل دیگری که به چشم می آید آن است که چرا
کسانی که خود را از بقیه داناتر می دانند و داعیه هدایت مردم را دارند و آنها را
به شکیبایی، انفاق، ساده زیستی و اخلاق سوق می دهند حتی در سختترین شرایط جامعه به
لحاظ اقتصادی، ثروتمند تر می شوند و بر زندگی سخت و پرمشقت مردم توجهی نمیکنند و
همیشه بی اخلاقی ها از خود ایشان سر می زند.
زندگی در چنین جامعه ای باعث می شود هر انسان خردمندی در پی
پاسخ این پرسش باشد که چرا با وجود تزریق این حجم از معنویات در جامعه آن هم در
طول قرن ها همچنان شاهد بسیاری از بی اخلاقی ها هستیم؟چرا جوامعی که کمتر به این
مسایل اهمیت میدهند موفق ترند؟اشکال کار کجاست؟آیا مشکل دین است یا باید مشکل را
در جامعه جست؟ شاید هم مشکل از کسانی است که خود را روحانی معرفی می کنند؟
به هر حال مشکل هرکجا که باشد برای پیدا کردن پاسخ آن نیازی
نیست جمعه شناس یا فیلسوف بود فقط کافیست خوب به جامعه نگریست و بدون تعصب مطالعه
کرد.
به نظر می رسد برای رسیدن به پاسخی که همگان آن را بپذیرند
بهتر است به جای اینکه خدا باوران و دینداران را در مقابل خدا ناباوران و دین
گریزان قرار داد، به دنبال راه حل سومی گشت که فارق از بحث های همیشگی در این مورد
که جز نفرت و تعصب و گاه خونریزی نتیجه ای در بر نداشته، رستگاری در زندگی بشر را
به ارمغان آورد و این کاری است که من سعی دارم با نوشتن این مطالب انجام دهم.
فصل اول
تاریخچه وجود خدا
مفهوم خدا یا خالق هستی فارق از لفظی که امروزه به کار می
رود از زمان پیدایش انسان هوشمند وجود داشته است . براساس یافته های محققان و
باستان شناسان از ده هزار سال پیش که
میراث مکتوب بشر وجود دارد در حدود 2500 خدای مختلف و حدود صدهزار دین متفاوت یافت
شده است، هرچند اطلاعات دقیقی از قبل از آن سال ها در دسترس نیست اما می توان حدس
زد تاریخچه پیدایش مفهوم خدا با تاریخچه پیدایش انسان هوشمند گره خورده است.
نظریه های مختلفی درباره مبدا و دلایل پیدایش خدا وجود
دارد، عده ای بر این باورند که برخورد انسان با خشم طبیعت و رازهای هستی در ابتدای
امر انسان را به این فکر انداخت که آفریننده ای در جهان وجود دارد و آن را کنترل
می کند. و برای حفاظت در مقابل این طبیعت خشمگین باید آن را راضی نمود، عده ی
دیگری براین باورند که روح انسان با خداباوری عجین شده و خداوند از روح خود در
انسان دمیده است و انسان برای ارضا آن بخش از فطرت خود به پرستش خدا نیازمند است
همانطور که برای ارضا حس تشنگی به آب نیاز دارد.
ممکن است خلق پدیده ای به نام خدا توسط گروهی از انسان ها
در جهت کنترل و برتری یافتن بر جامعه ای بود که در آن زندگی می کردند تا به واسطه
ای آن مقدمات تسلط بر جامعه را برای خود فراهم کنند یا شاید فقط زاده ی ذهن خیال
باف عده ای بوده که بوسیله پیامبران و نیز نشانه هایی در طبیعت به انسان ها معرفی شده
است.
سرمنشاُ پیدایش خداباوری هرچه که باشد، آنچه که مشخص است
این است که این پدیده در طول تاریخ سیر تکاملی داشته و با پیشرفت بشر شکل آن تغییر
کرده و با رشد فکری جوامع هماهنگ شد اما ماهیت آن تغییر چندانی نداشت و همیشه موجودی
فرازمینی و فرا انسانی بوده که انسانها ملزم به پرستش و عبادت کردن آن بودند.
به نظر می رسد در ابتدا چند خدایی در جوامع بشری رایج بوده
به طور مثال در ایران باستان دیو خدای اهریمنی و ایزد خدای در خور ستایش بوده است یا در مصر باستان آتوم
از خدایان ابتدایی هایوپولیس و خورشید ایزدی بوده که کاهنان آن را با راع خدای
بزرگ خورشید یکی می دانستند و اعتقاد داشتند که پیش از آفرینش، یک روح که همه هستی
را در خود داشته وجود داشت ،که اورا آتوم می نامیدند که همه خدایان و انسان ها از او هستی یافته اند.همچنین آتون که توسط آمنحوتپ
چهارم در مورد پرستش قرار می گرفت، در آفریقا نیز خدایانی به اسم باشنده برتر،
مولونگو یا بزا پرستش می شد .اما با تکامل
عقلی جوامع خداباوری رنگ دیگری به خود گرفت و پدیده تک خدایی نمایان شد. یکی
از اولین کسانی که موضوع تک خدایی را مطرح کرد زرتشت در ایران بود که خدای خود را
اهورا مزدا معرفی کرد که تنها خدای حقیقی و خالق و گرداننده ی جهان و ذات او منبع
خیر برای انسانها است و خود را فرستاده شده از طرف او برای هدایت انسان ها
نامید.به اعتقاد مسلمانان خداوند 124000 پیامبر برای معرفی خدای یکتا و راهنمایی
انسان به زمین فرستاده که مهمترین آن ها ابراهیم موسی، عیسی،محمد هستند که به
پیامبران ادیان ابراهیمی شهرت دارند که برای هرکدام می توان شرح مفصلی از زندگی و
داستان پیامبری آنها نوشت اما ما در اینجا به زندگانی و رسالت آنها نخواهیم پرداخت
و به دلیل شباهت ادیان ابراهیمی در مفهوم با یکدیگر، برای نقد و بحث در مورد آن ها
فقط به دین اسلام بسنده کرده تا علاوه بر اینکه از به درازا کشیده شدن سخن جلوگیری
شود، با توجه به اشراف بیشتر در مورد دین اسلام مطالب مفیدتر و درست تری ارائه
گردد.
فصل دوم
موجودیت خدا
بحث درمورد وجود یا عدم وجود خدا، موضوعی است که همواره در
بین انسان مطرح بوده و بخش بزرگی از منازعات تاریخ بشر بر سر آن بوده که در ادامه
بیشتر خوایم پرداخت.
همانگونه که در قبل گفته شد، پیدایش خدا تاریخچه ای گنگ
دارد اما در سال های اخیر با پیشرفت علم و تکنولوژی و افزایش سطح درک انسان ها از
پدیده های طبیعی و رازهای هستی، بیش از هر زمان دیگری ماهیت وجودی خدا به چالش
کشیده شده است.بسیاری از داستان هایی که ادیان از نحوه پیدایش زمین و بشر مطرح
کرده اند با پیشرفت علم به کل رد شده است.به عنوان مثال: در دین اسلام اعتقاد بر
این است که خداوند زمین را در چند روز آفرید و آدم و حوا اولین انسان هایی بودند
که به دلیل نا فرمانی از امر خدا به زمین فرستاده شدند که امروزه ثابت شده زمین در
اثر انفجار بزرگ در طول میلیارد ها سال به شکل امروزی تبدیل گردیده و انسان ها در
طول میلیاردها سال از موجودات تک سلولی به شکل امروزی تکامل پیدا کرده اند.
امروزه حتی دانشمندان پا را فراتر نهاده و در صدد کشف
لحظاتی قبل از انفجار بزرگ هستند.ازین دست مثال ها و تناقضات در آموزه های دینی
بسیار است.
به همان اندازه که روحانیان ادیان مختلف در جهت اثبات خدای
خود دلایل و گاهی داستان هایی ارایه می کنند،علما و دانشمندان نیز دلایل و برهان
هایی در رد آن ارائه می دارند.همانطور که پیشتر نیز اشاره شد تمرکز این کتاب بر پذیرش و یا رد پدیده خدا باوری
نیست،هدف نشان دادن اثرات و نتایج این پدیده بر جامعه بشری و به خصوص بر شرایط
فعلی می باشد.
اینکه آیا خدا انسان را خلق کرده است یا خیر مسیله ای است
که افراد بسیاری در زمان ها و مکان های مختلفی مورد بحث قرار داده اند.مسئله ای که
در این کتاب مورد بحث است خداوندی است که انسان خلق کرده است و سعی می شود به این
زمینه پرداخته شود چون به نظر می رسد این پدیده ای است که بر زندگی بشر تاُثیر
منفی گذارده است و بانی بسیاری از درد ها و رنج ها می باشد به طوری که انسان آرزو
می کند ای کاش همه ی خداباوان مانند دادار باورها بودند و به خدای منهای دین باور
داشتند،خدایی که پیامبرانی برای هدایت بشر نفرستاده و در امور جهان دخالتی نمی
کند.
فصل سوم
خدایی که انسان خلق کرد
آنچه که بیش از هر چیز این تئوری را تقویت میکند که مفهوم
خدا و پدیده دینداری توسط انسان بوجود آمده است،زمان و مکانی بودن آن است.
وقتی نتایج تحقیقاتی که در مورد ادیان و خدایگان باستان بدست
آمده است را مورد مطالعه قرار دهیم در میابیم که این پدیده ایست کاملا جغرافیایی ،
بدین مفهوم که در هر گوشه ای از این کره خاکی که مردمانی گردهم آمده بودند با توجه
به جغرافیای اطراف خود و شرایط طبیعی که با آن دست و پنجه نرم می کردند،به نوعی
نمادها یا خدایگانی را برای پرستش انتخاب می کردند و مراسم روحانی مخصوص به خود را
انجام میدادند و بعدها که با پیشرفت ابزار و نوع زندگی بشر،توانایی حرکت در
مسیرهای طولانی میسر شد ادیان مختلف از یکدیگر تاُثیر پذیرفتند،اما آنچه که مشهود
است خدایگان هرگروه خصوصیات بشرو نیز شرایطی که در آن زندگی می کردند را داشت و
همانطور که در آثار کستومان در 570 سال قبل از میلاد مسیح آورده شده،انسان خدایان
خود را با الگو گرفتن از خود ساخت.
عامل دیگری که بر این موضوع صحه می گذارد در این است که
تمامی ادیان و خدایان با گذر زمان تغییرات بسیاری می کنندو بسیاری از آن ها به
مرور زمان کمرنگ شده و موجودیت خود را از دست داده اند و بسیاری از ادیانی که قرن
ها پیش توسط بشر مورد ستایش و استفاده قرار می گرفتند امروز حتی اطلاعات چندانی از
آن ها در دسترس نیست. این امر گویای زمینی بودن ادیان می باشد زیرا تمامی ادیان
خود را بر حق و تنها روش درست و الهی می دانسته و امید داشتند تا پایان هستی
رهنمایی بخش بشر باشند.
همچنین وقتی به داستان خلق برخی از ادیان همچون اسلام می
نگریم این سوال پیش می آید که آیا این دین است که از طرف خدا برای هدایت انسان
فرستاده شده یا سرگذشت شخصی است که راهی برای تسلط به جامعه یافته و در نهایت موفق
به تشکیل حکومتی بر پایه قوانین انسانی که در لوای روحانیت محقق شده؟ وقتی به
سرگذشت محمد براساس کتب موثق اسلامی می نگریم و خرد خود را به کار گیریم، تفاوتهای
بسیاری در رفتار محمد و حتی آیات نازل شده می یابییم که بیانگر تغییر سیاست و هدف
ایشان در مکه و در آغاز دعوت که بیشتر به صورت روحانی و با لحنی آهنگین و نصیحت
گونه بود با زمانی که کم کم نشان های قدرت گرفتن بعد از مهاجرت به مدینه ظاهر
گردید می یابیم ، بطوری که بیشتر آیات و
رفتارها به سمت تشکیل حکومت و اداره کردن جامعه تغییر لحن داد.به این تفاوت ها به
تفضیل در بسیاری از کتب پرداخته شده است.این تفاوت ها در حدی است که بعضی از
فضایلی که در زمان سکونت محمد در مکه در جهت تربیت اعراب گفته شد بعدها به آیاتی
به شدت خشن و به دور از تمدن تغییر پیدا کرد.هرچند بسیاری از روحانیان اسلام در
توجیه این تغییر مواضع می گویند خداوند با توجه به شرایط روز و موقعیتی که مسلمانان
در آن قرار داشتند آیات را نازل می فرمود.
اما این سوال
همچنان در ذهن خردمندان باقی می ماند که آیا این داستان بی شباهت به داستان بسیاری
از فاتحان و حاکمان در طول تاریخ بشر نیست؟ آیا این مصلحت اندیشی در طول تاریخ
بسیار مشاهده نشده است؟آیا دستور کشتن تمامی مخالفان که بارها در آیات قران به آن
اشاره شده بیشتر به توجیهی نیست که گوینده آن در جهت پیشبرد اهداف خود از آن سود
می برد؟آیا از طرف خدا پیش بینی نمی شد که نزول این آیات در قرن ها بعد از نزول آن
موجب بوجود آمدن خشونت و خون ریزی در میان انسان ها( حتی آنهایی که به ادیان
ابراهیمی دیگر اعتقاد دارند) نمی شد؟
نکته ای که باعث می شود بسیاری از کسانی که در جهت نقد
ادیان بر می آیند به سر گذشت محمد پیام آور دین اسلام تکیه کنند و با بررسی آن به نقد اسلام به عنوان یکی از مهمترین ادیان
الهی بپردازند و در نهایت کلیت این موضوع را به چالش بکشند این است که برخلاف
پیامبران دیگر که سرگذشت و سیره آنها در لوای تاریخ رنگ و بوی افسانه ای به خود
گرفت و بیشتر به داستانی فرازمینی شباهت پیدا کرده است از سرگذشت ایشان اطلاعات و
واقعیت های بیشتری در دسترس می باشد.
از پیش از نبوت و طی سیر دعوت ایشان تا فتح مکه بیشتر
اتفاقات و رویدادها به خوی ثبت گردیده و به کسانی که علاقه به کنکاش در باب این
موضوعات را دارند این فرصت را می دهد که بوسیله منابع مختلف تاریخ اسلام، ذهن
پرسشگر خود را اقناع کنند . هر چند همانطور که قابل پیش بینی است در طول این 1400
سال بسیاری از افراد کورکورانه و از فرط ایمان ،کاسه داغ تر از آش شده و سعی در
اسطوره سازی و داستان سرایی داشته اند اما کیفیت آثار بجا مانده به حدی است که با
کمی تفکر و تعقل می توان واقعیت را از خرافات تمییز داد.
یکی از مسایلی که همیشه شک در مورد فرازمینی بودن نکات مطرح
شده در قران را در ذهن من بوجود می آورد،پرداختن به روابط زناشویی و جنسی پیامبر
اسلام در متن قران است که تفسیرهای گوناگونی از این آیات توسط مفسران مطرح اسلامی
بیان شده است.
به عنوان مثال داستان ماریه قبطیه و آیاتی که در سوره احزاب
در این باب آمده است بیشتر ازاینکه به آیات الهی که به منظور رشد و تعالی بشر نازل
شده است شبیه باشد به راه گریز محمد از مشکلی که برای خود در جهت رفع نیازهای
شهوانی بوجود آورده است شباهت ندارد؟این که در ابتدا محمد برای خروج از فشاری که
توسط همسران خود زینب و عایشه بوجود آمده است، ماریه را برخود حرام کرد تا شر
فروکش کند و بعد از آرام شدن اوضاع آیه ای از جانب خدا آورد که می گوید نباید آن
زن را برای خود حرام کند و خداوند از خواسته های انسانی او از خود او آگاه تر است،
چه پیامی در بر دارد اصلا چه اهمیتی دارد که این چنین مسایلی در کتابی به این مهمی
مطرح شود؟ آیا بدین مفهوم نیست که در راستای ایده ها و امیال خود گام بر می دارد و
از این ابزار بهره فراوان می برد؟ هرچند پیامبر اسلام در بسیاری از موارد خود را
انسانی مثل تمامی انسان ها معفی می کرد و تمامی نقاط قوت و ضعف های انسانی را برای
خود قایل است اما وقتی که به عظمت آفرینش و کائنات بنگریم این سوال پیش می آید تا
خالق این هستی عظیم که به یقین باید توانمند تر و عظیم تر از آنچه که خود خلق کرده
است باشد و می بایست کلامی بزرگتر و شایسته تر از رسیدگی به مشکلات جنسی یکی از
انسان ها که کوچک ترین عضو این مجموعه عظیم است داشته باشد چگونه است که تمامی مسائل
هستی را کنار گذاشته و متمرکز در قسمت کوچکی از شبه جزیره عربستان شده و در کتابی که
به ادعای مسلمانان چراغی است ابدی در راه
تاریک بشر برای رسیدن به سعادت اینگونه مسائل که رنگ و بوی رندانه دارد را مطرح
سازد.
یا در ماجرای دیگر ام شریک دوسیه خود را به پیامبر بخشیده
بود و عایشه برحسب حسادت – هرچند به حق- ناراحت گردید و به پیامبر این چنین
گفت:" زنی که خود را به مردی تقدیم کند ارزشی ندارد" و به گفته پیامبر
خداوند در جواب آیه 50 سوره احزاب را نازل نمود که اگر باز هم این اتفاقات رخ دهد
دیگر کسی جرات مخالفت را نداشته باشد.
به هر روی چنین اتفاق هایی در نبوت 23 ساله پیامبر کم رخ
نداده و آیات زیادی در سوره های احزاب،نسا،نور و غیره نوشته شده است.
حتی خداوند برای کام جویی بیشتر محمد از همسران خویش در
قران که چراغ را مسلمانان است گفته است که
در همبستر شدن با زنان نیاز به رعایت نوبت نیست و هرکدام را که خواستی نزد خود
فراخوان و هریک را خواستی کنار بگذار و آزادی مطلق در ترک آنها داری-آیه51 سوره
احزاب- و این امتیازات را تنها مخصوص پیامبر خود قرار داده و نه سایر مسلمانان.
مواجهه با اینگونه آیات در دین اسلام و دقت در شان نزول این
تردیدها را بوجود می آورد که آیا این
اتفاقات شباهت هایی با رفتار های انسانی در جهت رسیدن به هدف ندارد؟
اگر منطق را بکار گیریم و بگوییم هوش و سیادت فردی در بین
اعراب بادیه نشین این موقعیت را برای او بوجود آورده تا عمارتی برای خود بسازد و
ایدئولوژی که به واسطه آن افراد جامعه خود
را تحت یک پرچم متحد سازد، تحییر و تمجید انسان را بر می انگیزد. اما رنگ بوی الهی
دادن به این مسائل امریست که حتی در همان زمان نیز در بین خردمندان جای بسی تردید
داشت. اگر به نوشته های اسلامی مراجعه کنیم خواهیم دانست که در همان ابتدای نبوت
بسیاری از مردم در مکه بعد از شنیدن ادعای پیامبری ،باوجود انکه از سخنان پندگونه
و عرفانی اوکه در جهت تربیت جامعه و خصایص انسانی بود اشکالی نمی گرفتند اما در
مقابل این ادعا که من از جانب خداوند انتخاب شده ام و این سخنان خداوند است ،به
دنبال دلیل منطقی برای اثبات این امر عجیب بودند و معتقد بودند که اگر تو نشانه و
یا معجزه ای از جانب خدای خود بر ما ظاهر سازی ما قبول خواهیم کرد،اما هر بار
پیامبر از انجام آن سر باز زده ،سکوت کرده و یا می گفت که من هم به مانند شما بنده
هستم و این کار شدنی نیست-آیات 109 تا 111 سوره انعام-
اگر منطق را داور قرار دهیم اعراب درخواست زیادی نداشتند ،
زیرا در طول زندگی، هر شخصی ممکن است به انسان های فرزانه ای برخورد کند که حرف
های شنیدنی،مفید و ارزشمندی برای گفتن دارد. فرض کنید اگر نیمی از این انسان ها
خود را فرستاده ی خدا معرفی می کردند اکنون به ازای هر نفر یک پامبر وجود
داشت.بنابراین چنین درخواستی از جانب اعراب بدور از انصاف نبود همچنین در نظر
داشته باشید که محمد ادعای الهیت داشت نه اعراب.
همچنین در آیات گفته شده اگر معجزه ای هم انجام شود باز
آنان ایمان نخواهند آورد چون خداوند آنها را از دیدن حق محروم ساخته است، حال این
سوال پیش می آید که اولا از کجا معلوم که آنها ایمان نمی آورند؟چون آنچه به نظر می
رسد برخلاف این مطلب است و ثانیا اگر ایمان نیاوردن این افراد به خواست خدا قطعی
است خوب این همه زحمت و تلاش برای چیست؟ دقت در این آیات این فکر را پدید می آورد
که شاید با انسانی طرف هستیم که علاوه بر هوش و رندی زیاد پشتکار مثال زدنی از قوه
تخیل قوی نیز بهره می برده و برای خود الهاماتی متصور میشده و وقتی در تنگنای
اهالی مکه قرار می گرفته از بعد دیگر روحی خود پاسخ هایی چنین شکننده به زبان جاری
می ساخت که شاید دلیلی باشد بر اینکه چرا در 13 سال حضور وی در مکه و تلاش های
فراوان فقط حدود 100 نفر پذیرای ادعای وی شدند، هرچقدر هم که ما اعراب آن زمان را
بدوی و بی سواد پنداریم،به یقین افرادی از آن جامعه بودند که در مقابل مسائل مطرح
شده در این آیات و آیاتی نظیر این ذهن پرسش گر داشتند و هرچقدر که پیامبر اصرار می
کرد که من نیز انسانم و معجزه ای ندارم جز
قران ،باتوجه به مسائل مطرح شده برای ایشان دلیلی قانع کننده نمی بود-سوره عنکبوت
آیه51-که بر خلاف سخنان علمای دین این موضوع نه از روی دشمنی بلکه از روی خرد و
عقلانیت بوده است که الهی تر می نمود اگر برای پاسخ به این پرسش ها ،جواب هایی قانع
کننده تر و عقلانی آورد ه می شد تا تیزی تیغ شمشیر .
مطلب دیگری که برای اثبات زمینی بودن می توان از آن بهره
برد مقایسه زندگی و نوع و دلیل دعوت پیامبران مختلف و مقایسه آن ها با یکدیگر است.
اگر فرض را بر این گذاریم که عیسی و محمد هر دو فرستاده ی
موجودی به نام خدا بودند و وظیفه راهنمایی
و رهایی بشر از گمراهی را به عهده داشتند و به گفته خودشان هردو از یک منبع الهام
دریافت می کردند،اکنون می توان به نتایج مهمی دست یافت.
قبل از پرداختن به سوالات اصلی ذکر این نکته خالی از لطف
نیست که پیروان هردو دین بر این عقیده استوارند که پیامبر دینشان در نظر خداوند
یگانه محبوب ترین و عزیز ترین بندگان است به طوری مسیحیان می گویند که عیسی پسر
خدا است و مثل هر فرزندی نزد پدر خود عزیز است در مقابل مسلمانان کمی پا را فراتر
نهاده و بر این ادعا هستند محمد به قدری نزد خدا عزیز بود که او را به عرش برده و
تمامی آسمان ها را برایش نمایان ساخته است البته در قرآن نیز به همین موضوع اشاراتی
شده است.
با نگاه به مدت پیامبری و نحوه ی دعوت آنها اولین سوالی که
در ذهن پدید می آید این است که چرا عیسی کلامی
جز محبت و مهربانی برای انسان ها نداشت اما حدود 500 سال بعد خشن ترین
دستورات را بر محمد نازل نمود آیا اخلاق خدا در این مدت تغییر یافته بود؟یا به شدت
از دست مخلوقات خود دل چرکین بود؟
اینکه آموزه های ادیان ابراهیمی واقعا از کجا سرچشمه می
گیرد موضوع پیچیده ای است و قطعا از حد دانش بنده خارج می باشد و امیدوارم روزی دانشمندان و باستان شناسان به واقعیت مطلب
دست پیدا کنند اما آیا این تفاوت ها به این دلیل نیست که روحیات و شخصیت آن دو با
هم متفاوت بوده و مسایل را جور دیگری می دیدند،آیا نمی توان گفت که هدف یکی فقط
اصلاح اخلاقیات جامعه بود و دیگری از میانه راه به قدرت نظر افکند؟آیا بهتر نیست
به جای اینکه ذهن خود را بسته نگه داریم و گوش در گرو داستان های ماورالطبیعه بدهیم به این بیاندیشیم که دوران کودکی و نحوه
رشد آن ها باعث تفاوت در اخلاقیات آن ها شده و یکی را آرامتر و با تحمل بیشتر و
دیگری را کینه جوتر و سرسخت تر ساخته است؟
چگونه است که هر دوی آن ها برای اصلاح جامعه از طرف خدا
ماموریت یکسان داشته اند اما یکی بعد از مدت کوتاهی دستگیر و به صلیب کشیده شد و
دیگری به دلیل سیاست ورزی به صندلی قدرت تکیه زد.آیا اگر بگفته مسلمانان خدا، در
جنگ های محمد بوسیله فرشتگان به او یاری می رساند تا بر دشمنان خود غلبه کند.
نمی توان پرسید که پس چگونه است که به دیگر پیامبر خود یاری
نرساند تا ایشان نیز بیشتر به هدایت مردم
مشغول باشد .آیا نمی توان گفت این نفوذ و قدرت بنی هاشم در بین قریش بود که مانع
کشته شدن محمد گردید نه کمک فرشتگان ؟آیا اگر محمد در جای دیگری ادعای پیامبری می
کرد و کمر همت به تغییر دستگاه سیاسی حاکم می بست که روابط اجتماعی به صورت قبیله
ای نبود و قبایل مختلف از ترس خون خواهی بنی هاشم با وی مدارا کردند ،نبوت وی 23
سال به طول می انجامید یا مثل عیسی بیش از حدود 6 سال مجال انجام آن را نمی یافت؟
پیامبر اسلام به دلیل آشنایی که با ادیان ابراهیمی پیش از خود
داشت و در دوران نوجوانی و طی سفرهایی که
انجام داده بود از آنها اطلاع یافته بود، در قرآن از آن ها نام برده و به شرح بعضی
از وقایع آن پرداخته است و نبوت آن ها را تایید می کند، اگر از تفاوت هایی که میان
آنچه در قرآن گفته شده با آنچه که در کتب تاریخی همان ادیان گفته شده بگذریم نکته
قابل توجه این است که تایید پیروان ادیان دیگر بیشتر در زمان حضور پیامبر در مکه
اتفاق می افتاد بعد از گذشت اندک زمانی همه چیز تغییر کرد و هر چیزی جز اسلام رنگ بوی کفر به خود گرفت! به طوری که
بعدها در مدینه آیات زیادی در مورد حمله به یهودیان و دیگر ادیان و از بین بردن آن
ها بیان شد به عنوان مثال در آیه 46 سوره عنکبوت آمده است:خدای ما و دیگر اهل کتاب
یکی است و ما به آنچه به ما و شما نازل شده ایمان داریم . یا در آیه 62 سوره بقره
آمده است:بر مومنان یهود و ترسایان که به خدا و آخرت ایمان دارند و کار نیکو می
کنند ترس و اندوهی نیست.اما بعدها همه چیز تغییر کرده و شاهد نزول آیاتی نظیر آیه 29 سوره توبه که می
گوید:بکشید کسانی را که به خدا و روز آخرت ایمان نیاورده اند و حرام خدا و رسولش
را حرام نمی دانند و همچنین آن دسته از اهل کتاب را که به دین اسلام ایمان نیاورده
اند،مگر اینکه متعهد شوند با خواری و فروتنی به دست خود جزیه دهند.
آیا نه این است که تمامی این اتفاقات در جهت مصلحت اندیشی و
طی طریق قدرت بوده است؟
آیا نمی توان گفت که محمد مثل هر انسان دیگری با گذشت زمان
و کسب تجربه به خصوص در بازی سیاست دچار تغییر در نحوه برخورد با مسایل گوناگون
شده است؟
اگر نخواهیم وی را به دروغگویی و نیرنگ متهم کنیم و موجبات
ناراحتی مسلمانان را فراهم آوریم اما این تردید را می توان داشت که نسبت دادن این
مسایل به خدا تدبیری بود که او اندیشید تا بتواند به این جمله رنگ واقعیت بخشید که
هدف وسیله را توجیه می کند.هر چقدر بیشتر در باب این مسایل تفکر میکنم ،بیشتر
برایم آشنا به نظر می رسد،بیشتر برایم ملموس می شود همه اینها را در مردی می بینم
که حدود 4 دهه قبل با همین روش تدبیر و نیرنگ بر موج احساسات و نادانی ملتی سوار
شد تا موجبات ویرانی کشوری را فراهم سازد که یک بار دیگر در 1300 سال قبل گرفتار
نفرین دینداران شده بود و هنوز زخم های آن التیام نیافته بود.کسی که قبل از به قدرت
رسیدن دم از آزادی،دموکراسی،کرامت انسانی و تعالی روحی میزد اما در کمتر از دو سال
از به قدرت رسیدن همه چیز رنگ دیگری گرفت به طوری که دموکراسی هم معنی جهالت و
خیانت شد و آزادی هم معنی کفر و بی دینی و در خور شدیدترین احکام صدر اسلام اعدام
دگراندیشان،ترورآزادی خواهان،سنگ سار ،زندان و شکنجه همگی با تکیه بر آیات قرآن در
این سرزمین جاری و به شکل غیرقابل باوری جزو روزمره های کشور تبدیل شد.
بنابراین برای من و امثال من همزادپنداری و درک رویدادها در
آن زمان کار آسانی است و به جرات میتوانم بگویم مجالی از تردید باقی نمی گذارد،همه
چیز خیلی ساده بود. عاری از هرگونه پیچیدگی ، عاری از هرگونه الهیت،همه چیز جنگ
قدرت بود و تلاش در تحمیل ایدِیو لوژی به
جامعه در جهت حفظ قدرت، شگفتا که چه تاثیر گذار بود.
تصفیه یثرب از اقوام بنی قنیقاع،بنی النظیر و بنی قریظه که
یهودی بودند خود گواهی است بر این ادعا ، به این دلیل که محمد در ابتدای ورود به
مدینه به دلیل نیاز به حمایت مالی و نظامی با آن ها پیمان دوستی و همکاری بست اما
بعد از مدتی ماجرای به آتش کشیدن نخلستان های آن ها و گرفتن اموال و بیرون راندن
آنها از محل زندگی شان و حتی اعدام دسته جمعی حدود 700 یهودی که در جنگ بین
مسلمانان و بنی قریظه تسلیم شده بودند ختم شد.
همینچنین سال ها بعد که مسلمانان سودای کشورگشایی بیشتر به
سر داشتند از همین آموزه های دینی و به اصطلاح انسانی برای کشتن مسیحیان و
ایرانیان و غارت سرزمین های آنان استفاده نمودند.
حتی اگر از آیاتی که در ابتدای نبوت و یا هجرت نازل شد و در
جهت القای حس آزادی در تفکر بود مثل آیه معروف لا اکراه فی الدین که یازدهمین آیه
سوره بقره است بگذریم و با ظرافت بیشتری به آیات مربوط به حکم جهاد و شدت عمل در
مقابل غیر مسلمانان بنگریم و سیر تحول آن ها را بررسی کنیم به این نکته بر میخوریم
که در ابتدای کار بیشتر سعی می شد که از حس وطن پرستی مسلمانانی که شهر خو را ترک
کرده اند بهره برده شود و با یادآوری زجری که متحمل شده اند شعله انتقام در آن ها
روشن شود مانند آیه 246 سوره بقره که در چند سال ابتدایی بعد از مهاجرت بیان گردید
و بعد از مدتی این آیات به سمت رفع نیاز
های مالی مسلمانان و تامین هزینه های تشکیل نیروی نظامی تغییر زاویه داد .
اگر به سوره ی فتح مراجعه کنید این مطلب به خوبی قابل
مشاهده است و در نهایت بعد از به قدرت رسیدن این آیات رنگ و بوی کلام دیکتاتوری به
خود گرفت و سعی در حذف هر گونه مخالفت و محکم کردن اندیشه های خود در جامعه دارد
مانند آیات 29 سوره توبه که می گوید غیر مسلمانان را بکشید یا آیه 85 سوره آل
عمران که کاملا در خلاف آیه لا اکراه فی الدین است و به مسلمانان می آموزد که جز
اسلام دینی پذیرفته نیست و این پیام را در بر دارد که سایر اهل کتاب نیز در زمره ی
کافران و مستحق مرگ هستند و همان احکامی که برای کفار جاری است شامل حال آن ها نیز
خواهد شد.
با نگاه به شیب نمودار خشونت و دلایل در این احکام می توان
اینگونه گفت که یا خدای محمد از خدای عیسی
قدرت طلب تر و رندتر بود یا اینکه تفاوت در شخصیت و جهان بینی و هدف آنها بود که
باعث شد یکی حتی برای حفظ جان خود نیز نتواند یارانی دلاور و قابل اطمینان گرد خود
جمع کند و دیگری چنان از احساسات عمومی مردم بهره می برد و به درستی در هر زمان با
توجه به شرایط ابزارهای موجود را به کار می بست، که توانست تمامی دشمنان خود
را شکست داده و پیروزی مطلق بدست آورد.
نظیر این افراد در طول تاریخ بشر بسیار بوده اند افرادی مثل
هیتلر،ناپلئون و حتی خمینی که توانایی تاثیر گذاری بر عده ی زیادی را داشتند و به
راحتی می توانستند افکار و خواست خدا را در جامعه قالب کنند.
ازاین دست اتفاق ها به کرات در تاریخ بشر رخ داده است و حاکمان و فاتحان بسیاری بعد از به قدرت رسیدن
سعی در کشتارمخالفان و از بین بردن دگر اندیشان داشته اند اما موضوع با روح نبوت و
هدایت الهی سازگار نیست و مشکل از جایی پدید می آید که این اتفاقات را مردی رقم می زند که خود را فرستاده خدا
خوانده و در ابتدا با این شعار آمد که خداوند می گوید وظیفه تو ابلاغ اوامر خداوند
و بیم دادن است نه چیز دیگر.
حال اگر با دیده منطق بنگریم و غبار تعصب را از ذهن پاک
کنیم می توانیم سادگی اتفاق را درک کرده و از بزرگ نمایی و آسمانی کردن آن
بپرهیزیم تا بدین وسیله موجبات از بین بردن خرافات را در جامعه پدید آوریم.
با توجه به مطالب یاد شده در این فصل می توان اینگونه نتیجه
گرفت که حتی در مورد دین اسلام که یکی از مهم ترین ادیان در جهان است و در حدود یک
میلیارد و نیم از جمعیت جهان به آسمانی بودن آن باور دارند نیز می توان واقعیت
هایی را دید که جنبه آسمانی آن را کمرنگ و دلایل عقلانی را روشن می سازد که تمام
این باورها توسط مردی خلق شد که هدف نهایی وی متحدکردن اعراب زیر یک پرچم و تکیه
بر تخت قدرت بود.
بنابراین می توان این موضوع را برای تمامی ادیان تعمیم داد
و اینگونه در نظر گرفت همواره بشر در پی خلق موجودی با قدرت ماوراالطبیعه است تا
بواسطه آن خلاَ نقص نسبی دانش خود را پرکند و یا از آن برای پوشاندن ضعف های
جسمانی خود بهره گیرد و گاه آن را دستاویزی برای رسیدن به هدفی بزرگ تر قرار داده و بعد از
همراه کردن بخشی از جامعه با خود تحت یک تفکر قدم در راه تاریخ سازی بردارد.
فصل چهارم
کارکردهای دین
به طور عمده بیشتر ادیان از دو منظر قابل بررسی
می باشد:
بخش اول عمدتا به رو حانیت و نیازهای روحی انسان
می پردازد و سعی میکند با طرح پرسش های عرفانی و دستوراتی در جهت توجه به افزایش سجایای
مثبت انسانی، تصور منحصر به فرد و فرازمینی بودن را در بین پیروان خود بوجود آورد
.
بخش دوم مربوط به قوانین و مقررات ادیان می باشد.
در ظاهر امر می توان گفت که بخش اول جنبه ی مثبت
ادیان است چون به افزایش فضایل اخلاقی در جامعه کمک می کند و باعث می شود انسان ها
از لحاظ روحی توان تحمل و مقابله با آسیب ها و مشکلات پیش رو را بدست آورند و به افزایش
آرامش روحی کمک مثبت می کند، اما وقتی که به
نتایجی که این مساُله در جامعه بوجود می آورد نگاه کنیم ، می توان با دیده تردید به
این موضوع نگریست.
به عنوان مثال در اکثر ادیان دروغ گفتن امری نکوهیده
شمرده شده و دستوراتی در پرهیز از این موضوع گفته شده است که می توان آن را ثبت و در
جهت بهبود روابط انسانی در جامعه دانست اما در اکثر ادیان دستوراتی نیز گفته شده که
علاوه بر آنکه تاُثیر مثبتی نمی گذارد بلکه باعث بوجود آمدن مشکلاتی نظیر از بین بردن
حقوق اولیه انسانی و یا ایجاد تفرقه در جامعه می شود.به عنوان مثال قوانینی که در اسلام
برای زنان که تقریبا نیمی از جمعیت هر جامعه ای را تشکیل می دهند وضع شده ، که بر خلاف
آنچه ادعا شده است که در جهت حفظ ارزش زن در جامعه است و موجبات پیشرفت آنان را فراهم
می سازد در عمل زنان را به شهروند درجه 2 تبدیل می کند و از بسیار از حقوق اولیه خود محروم می سازد و یا
ریاضت کشیدن که در بعضی از ادیان در جهت تهذیب نفس انسانی توصیه شده علاوه بر اینکه
صدمات زیادی به جسم وارد می کند، انسان را از پیشرفت باز می دارد و مانع از حرکت رو
به جلو جامعه می شود.
همچنان می توان گفت که بسیاری از دستوراتی که در
ادیان مختلف به عنوان فضایل اخلاقی یاد می گردد و در جوامع مختلف با فرهنگ های مختلف
نتایج یکسانی ندارند برای جامعه ای که مردمان آن عادت به سخت کوشی دارند گذراندن زمان
زیادی از روز برای عبادت کردن به همان اندازه مضر و دشوار است که انتظار تفکر و تعقل
در مورد ابعاد مختلف زندگی برای جامعه ای که غرق در خرافات است .
توجه به نکات یادشده این فکر را در ذهن پررنگ میکند
که ظهور ادیان بیشتر از آنکه امری الهی و آسمانی باشد، شبیه به قوانینی است که به شدت
در بند جغرافیا بوده و عموما بر اساس فرهنگ و آیین های اقوام مختلف بوجود آمده که جهان شمول بودن آن به شدت در هاله ای از ابهام
می باشد.
بدین معنا که بر خلاف آن چه ادیان مختلف ادعا میکنند و خود را مرتبط با منشا هستی
و یگانه چراغ راهنمایی بخش معرفی میکنند با کمی دقت در محتوای آنها در میابیم که
تمامی آنچه گفته شد ریشه در فرهنگ و رسوم گذشته مردم آن منطقه داشته و یا در اصلاح
سنت هایی است که از طرف بیگانگان به مردم آن منطقه تحمیل شده و آن نسل کمر به
تغییر آن سنن بسته است. نمونه ملموس آن را میتوان در تعاریفی که در قران از شکل
فیزیکی جهان شده است دید که شکل گیری جهان را به مانند ساخت و برپایی چادر اعراب
بادیه نشین توصیف کرده است که نشان از این
دارد که هر دینی با توجه به درک مردم آن منطقه از محیط پیرامون خود شکل گرفته و
رشد میکند و هر چه در زمان به عقب برگردیم این موضوع بیشتر به چشم میخورد زیرا هر
چه به زمان حال نزدیک میشویم با گسترش راه های ارتباطی و پیشرفت وسایل حمل ونقل
ادیان از فرهنگ های دیگر و نیز دستاورد های علمی مردم سایر مناطق تاثیر گرفته و
توانسته اند مسایل بیشتری را در بر بگیرند.
علاوه بر جغرافیا ، ادیان در بند زمان نیز محصور
می باشند و حتی قوانینی که برای یک جامعه با فرهنگ مشخص گفته شده با گذر زمان کارکرد
خود را از دست داده و گاه به فراموشی سپرده می شود. بناراین حتی تمرکز به بخش روحانی
ادیان که عموما با ذات و فطرت انسان ها گره خورده است نیز نمی تواند مانع پدیدار شدن
این فکر باشد که ادیان مختلف توسط انسان ها در جهت بهبود روابط انسانی در جامعه ساخته
شده، نمی توان این را پذیرفت که مجموعه قوانینی
وجود دارد که در تمام جوامع اثر یکسان و مثبت داشته باشد و ادعای روحانیان ادیان
مختلف که خود را نماینده خدا بر روی زمین معرفی می کنند و بر این موضوع اصرار می
ورزند که دین آنها باید در تمام نقاط جهان گسترده شود تا موجبات پیشرفت بشر را بوجود
آورد،عملا امریست غیرقابل پذیرش که نتایج مخرب و فاجعه باری در طول تاریخ بشر به جای
گذاشته است.
جنبه ی دوم ادیان مربوط می شود به قوانین و دستورات
انتظامی و تنبیهی که برای کنترل جامعه و محافظت آن در مقابل ادیان با تفکرات مختلف
دیگر گفته می شود.
همانطور که مشخص است هر جامعه ای، برای حفظ نظم
،حریم خصوصی افراد و حفاظت از حقوق شهروندی نیازمند قانون است و از دیرباز انسان برای
جلوگیر از هرج و مرج در جامعه قوانین مختلفی وضع کرده که این موضوع به خودی خود امریست
بسیار لازم و مثبت اما مشکل زمانی پیدا می شود که قوانین رنگ الهی و آسمانی به خود
می گیرد.
قوانین زمانی باعث پویایی جامعه می شود و تاثیر
گذار خواهد بود که با گذشت زمان در جهت بهبود و تکامل خود تغییر یابد چون قوانین نیز
مانند هر چیزی که به بشر مرتبط است عاری از اشتباه نیست و می بایست با گذر زمان و کسب
تجربه و با آزمون خطا و بررسی نتایج اصلاح شود و در مسیر پیشرفت حرکت نماید، اما زمانی
که قوانین منتسب به پروردگار می شود به طور خودکار مبری از هرگونه خطا شده و لازم الاجرا
می گردد و هر چقدر هم آثار زیان بار آن در جامعه مشاهده شود، توسط مومنان و دین گرایان
کورکورانه ستایش و با خشونت بسیار با این توجیه که انجام آن موجب رضایت خداوند می شود
اجرا می شود.
ودر نهایت کار به جایی میرسد که زمین و
زمان به هم بافته میشود تا آن قوانین مثبت جلو داده شود به طوری که شب را روز و
سیاه را سفید به خورد جامعه میدهند.
به نقل از اندیشمند بزرگ آقای بهرام مشیری هرچه
انسان مومن تر و با ایمان تر باشد خطرناک تر خواهد بود زیرا قدرت و جرات تفکر،تعقل
و پرسشگری با ایمان نسبت معکوس دارد.
بنابراین رعایت قوانینی که قرن ها قبل برای جامعه
ی بدوی احتمالا مفید بوده است برای جامعه امروز نه تنها کارکرد مثبتی ندارد بلکه در
بسیاری از موارد موجب تباهی و از بین رفتن منابع بالاقوه در جهت رسیدن به رفاه و تمدن
قرن بیست و یک شده است.
فرض کنید شما اکنون به 1400 سال قبل برده شده و گوشه ای در جزیره العرب زندگی می کنید ، در
جامعه ای به شدت وحشی که تجاوز و غارت دیگر قبایل از مظاهر قدرت و افتخار به شمار
می آید و سنت های بدوی و اولیه در آن جاری است به عنوان مثال زن جزو دارایی های
مرد می باشد و حتی بعد از مرگ آن مانند دیگر دارای هایش به وارثان تعلق می گیرد، اگر
در این میان شخص دهان به اعتراض بگشاید و مثلا بگوید از نظر من یا خدای من این
موضوع باید تغییر یابد و به جای آن زن باید نیمی از ارث پدر و یک هشتم از ارث همسر
خود را داشته باشد به طور یقین از نظر شما قانونی درست به شمار می آید و حتی اگر
شما از این موضوع ضربه خورده باشید ممکن است حتی ادعای پیامبری آن شخص را نیز
بپذیرید . بنابراین می توان گفت این قانون با توجه به شرایط آن روزگار مصداق نو
اندیشی است.
حال اگر این قانون را در جامعه امروز بررسی کنیم خواهیم دید
که بازخورد آن در جامعه دسته کمی از قوانین عرب در زمان جاهلیت ندارد و با موازین
حقوق بشر و تساوی حقوق زن و مرد منافات
دارد و استدلال هایی که اهل دین در توجیه این قانون می آورند نیز دردی را
دوا نمی کند و بشر امروز مسایل را جور دیگری درک می کند. پس چگونه می توان ادعا
کرد که این قوانین برای رستگاری همیشگی بشر فرستاده شده؟ آیا این نیز مثل سایر
قوانین بشری نمی باشد که روزی مترقی و روزی دیگر متحجر است؟
یا حتی اگر به حکم قطع دست سارق به عنوان قانونی متناسب با
آن جامعه بنگریم نمی توانیم آن را منطبق بر جامعه امروز دانست چون که با پیشرفت
جوامع راه حل های انسانی تر و مناسب تری برای تنبیه کسی که اقدام به سرقت می کند
بوجود آمده است و اجرای حکم قطع دست علاوه بر اینکه تعداد بسیار زیادی معلول را به
جامعه تحمیل می کند، آثار مخرب دیگری چون ترویج خشونت، از بین بردن کرامت انسانی و
نشانه دار کردن افراد در اجتماع و اثر منفی بر معیشت خانواده افرادی که به هر
دلیلی مجبور به سرقت شده اند را در بر خواهد داشت.
در مثالی دیگر می توان به اجازه ای که از جانب خداوند برای
کام جویی از زنانی که خود و شوهرشان جزو کافران بوده اند، داده شده است اشاره
کنیم.
اگر بخواهیم قباحت این موضوع را اینگونه کمتر کنیم که در آن
زمان پیامبر اسلام برای انگیزه دادن به یاران خود و همچنین ترساندن دشمنان این
فرمان را در قرآن اورده است و در آن زمان به مسلمانان این مجوز را داده است باز هم
نمی توان از آثار مخرب آن بر جوامعی که قرن ها بعد می زیستند کاست.
از آنجایی که به صراحت در قرآن بیان شده است که تمامی افراد
به غیر از مسلمانان در زمره کفار قرار می گیرند، تصور هرج و مرج و جنایاتی که عمل
به این قانون به بار می آورد کار دشواری نیست. این توهم که همه چیز حتی ناموس
دیگران فقط به دلیل تفاوت در باورها از آن مسلمانان است امریست که فجایع زیادی در
طول تاریخ به بار آورده است که همچنان نیز شاهد آن هستیم.
با تکیه بر نکاتی که اشاره شد و دقت در نتایجی که صدها مورد
از قوانینی که در ابتدای ظهور اسلام گفته شده بود بر جوامع بعد از آن ، می توان
درستی این ادعا را به راحتی اثبات کرد که اگر هر قانون و حکمی آغشته به گرد خدایی
گردد بسیار مخرب خواهد بود و حتی می توان گفت ضرری که در وجود آن است در عدم وجود
آن پدید نخواهد آمد و باید یادآور شد که هر چیزی که مربوط به انسان است زمانی
کاربردی و مفید خواهد بود که هم زمان با رشد و پیشرفت بشر، رشد و تکامل پیدا می
کند در غیر اینصورت قطعی کردن هر حکمی به بهانه الهی بودن آن ، جز فساد و از بین
رفتن حقوق واقعی انسان ها نتیجه ای در بر نخواهد داشت.
فصل پنجم
انتظارات متقابل خالق و مخلوق
آنگونه که در بیشتر ادیان ادعا شده است محصول نهایی دینداری
، رستگاری در این دنیا و جهان بعد از مرگ است. تمامی ادیان به خصوص ادیانی که در
این سه هزار سال اخیر بوجود آمده اند تمرکز خود را بر این موضوع گذاشته و تمامی
قوانین و دستورات آن ها بر پایه رستگاری انسان در هر دو جهان استوار است. بر همین
اساس برای مومنان هر دینی جهت رسیدن به
هدف نهایی دستوراتی تعیین و وظایفی به آن ها محول شده است و اینگونه به آنها وعده
داده اند که اگر در مسیر مقرر شده حرکت کنند در هر دو جهان سعادتمند خواهند بود .
بنابراین اصول دین داری بر اساس رسیدن به یک سود دو طرفه
شکل گرفته است.
برای ملموس تر شدن این موضوع فرض کنید شخصی به اسم آقای ایکس
در پی رسیدن به هدفی خاص است و متوجه می شود که برای رسیدن به آن به حمایت گروهی
از مردم نیاز دارد پس باید در پی راهی باشد که بتواند با دادن منافعی ایشان، آنها
را مجاب کند که به خواسته او تن دهند. با بررسی دقیق تر انسان های پیرامون خود به این نتیجه می رسد که هر فرد یا
گروهی را در اجتماع، می توان جذب چیزی کرد که دستیابی به آن برای آن ها محال یا
سخت باشد. همچنین او باید رسیدن به منافعی را به مردم وعده دهد که بر آنها قابل
تصور باشد به عنوان مثال برای یک فرد بی
سواد و فقیر وعده داشتن یک زندگی متوسط قابل قبول تر از وعده تدریس دربهترین
دانشگاه دنیاست.
از سوی دیگر در می
یابد که معامله با افراد ثروتمند و صاحب قدرت در جامعه با وجود اینکه می تواند
سودمند باشد ،سخت تر ،پر هزینه تر و حساس تر است چون اولا بر آورده کردن نیاز
افراد پر قدرت بسیار پیچیده تر است و هزینه هنگفتی دارد دوما احتمالا به دلیل تجربه
ای که آن ها در امر معامله دارند و در واقع از هوش بیشتری در زمینه امرار معاش
بهره می برند، قانع کردن آن ها دشوارتر است و آنها نیاز به دلایل منطقی تری از و عده ها و حرف ها سطحی دارند.
بنابراین تصمیم می گیرد تمرکز خود را به قشر ضعیف تر و مردمی که از آگاهی کمتری
برخوردارند معطوف کند تا بلکه بتواند میان آن ها نفوذ کرده سپس با همراهی آنها یک
گام به جلو بردارد و با توانایی بیشتری به سراغ افراد مهمتر رود و بتواند حضور خود
را پر رنگ تر و توانمندتر نشان دهد.
تا اینجا که به نظر می رسد آقای ایکس تحلیل درستی از جامعه
داشته و تصمیم درستی گرفته است حال او به چیزی احتیاج دارد که میان
قشر پایین جامعه خواهان داشته باشد .با اندکی تامل به این نتیجه می رسد
که اولین قدم برای جلب نظر اقشار پایین که عمدتا نا توان،بی سواد و یا کم سواد و
فقیر هستند بهره بردن از بزرگترین نقطه ظعف آنها یعنی کم اهمیت بودن و نادیده
گرفته شدن آنهاست، بنابراین او تلاش می کند تا با معاشرت بیشتر با این گروه و صحبت
در مورد اهمیت حضور و نقششان در جامعه تاثیرات مهم و مثبت آنها، موجبات رضایت خاطر
و دلگرمی ایشان را فراهم سازد و توجهی که عموما جامعه از آنها دریغ می کرد را به
آنها ارزانی دارد همچنین سعی خواهد کرد با اشاره حماسی و اغراق آمیز به ظلم و
اجحافی که طبقات بالاتر به آنها کرده است علاوه بر اینکه حس رخوت، کم کاری و نا
توانی را از آنها دور کند ، بذر کینه را نیز در دل ایشان بکارد و مقصر اصلی تمامی
ناکامی ها در زندگی برایشان معلوم گردد تا بار مسئولیت از شانه هایشان برداشته
شود.
حال که در بین آنها مقبولیت قابل توجهی کسب کرده است نوبت به این می رسد که با ساخت و پرداخت
عاملی انگیزشی آنها را به حرکت درآورد تا بتواند یک قدم دیگر به هدف خود نزدیک
شود. برای رسیدن به این مهم باید دو موضوع در نظر گرفته شود:
اول اینکه با شناخت آرزوها و خواسته های دست نیافتنی و
رویاگونه، وعده شرایط و آینده ای را بدهد که در آن رسیدن به آن رویاها امری قابل
دست یابی می باشد حتی اگرترسیم آن آینده از نظر زمانی دور دست هم باشد می تواند
کارکرد مناسبی داشته باشد فقط کافی است اتفاقاتی که در آن روی خواهد داد برای آن
ها آشنا باشد و در واقع انعکاس آرزوها و خواسته های آن ها باشد برای روشن تر شدن
موضوع می توان به وعده ی بهشتی که محمد به اولین مسلمانان در مکه داد اشاره کرد که
در آن غذا، میوه، شراب و آب گوارا به وفور یافت می شود و نهرهایی از عسل و شراب در
آن جاری است و هر مرد امکان معاشقه با چندین زن زیبای بهشتی را دارد. همچنین فضایی
پردرخت با سایه های خنک ترسیم شده است که تمامی نیازهای انسان مومن در آن به راحتی
برآورده می شود و همه ی این ها در ازای ایمان به محمد و پرستش خدای او و پایداری و
استقامت در راهش قابل دسترسی خواهد بود، به راحتی می توان حدس زد که برای یک عرب
بادیه نشین و فقیری که در گرمای طاقت فرسای صحرا به سختی شکم خود و خانواده اش را
سیر می کرد و جز خرما میوه دیگری در دسترس نداشت و در بهترین حالت همبستری با زنان
زمخت و سیاه عرب برایش امکان پذیر بود، زندگی در یک محل حاصلخیز یک آرزوی بزرگ و
معاشقه با زنان سفید و گاه پسران جوان رویای دست نیافتنی بود که حتی اگر قرار
باشد بعد از مرگ بدان دست یابد ارزش ریسک کردن را دارد چون زندگی جاودان در
این شرایط سخت خود کمی از جهنم ندارد.
بنابراین او با کمترین هزینه و فقط با دادن وعده های زیبا
علاوه بر اینکه توانست عده ای را برای رسیدن به یک هدف مشترک گرد خود جمع کند، اولین
گام برای ساخت ایدئولوژی را نیز بر می
دارد.
موضوع دوم که باید در نظر گرفته شود این است که برای حفظ
انگیزه و جلوگیری از دل سرد شدن و ریزش پیروان جدید باید تدبیری اندیشید زیرا پر
واضح است که دادن وعده های توخالی و بلند مدت به تنهایی کافی نمی باشد و ممکن است
به همان سرعت که انسان های بی خرد جذب آن شدند، به دلیل زندگی پر مشقت آن را به
فراموشی بسپارند . بنابراین آن فرد تصمیم
می گیرد تا از راه هایی که کمترین هزینه را دارد تغییراتی هرچند اندک در جهت بهبود
زندگی آن ها بوجود آورد و مسیر را برای آنها روشن نگه دارد. به عنوان مثال شعار
های عدالت برای فقرا ،محرومیت زدایی و حکومت پابرهنگان بر جهان قبل از انقلاب اسلامی ایران در سال 57 بیشتر از هرچیز
به گوش می رسد که اوج آن وعده آب و برق و اتوبوس رایگان، در ده روز قبل از پیروزی
انقلاب بود.
همچنین در همین راستای
میتوان به تلاش های موسی برای رهانیدن بنی اسرائیل از بردگی مصریان اشاره کرد که در آن ها امید
رهایی از وضعیت سخت زندگی را بوجود آورد.
با توجه به موارد فوق الذکر می توان گفت آقای ایکس از دو
ویژگی منحصر به فرد بهره می برد:هوش بالا و پشتکار فراوان.
او درک کرد که برای پیش برد اهداف خود از چه استراتژی
استفاده کند و در ابتدا سراغ چه کسانی برود. او به خوبی می دانست که برای افراد
ثروتمند و فرهیخته جامعه که راه رسیدن به رفاه را آموخته اند، نه غذا و میوه
رایگان چیزی دست نیافتنی است و نه هم خوابی با زنان زیبا وسوسه کننده است. همچنین
تغییر در جهت بهبود هر چه بیشتر شرایط اقتصادی کوتاه مدت افرادی که بیشترین ثروت
جامعه را در دست دارند امری محال به نظر می رسد.
در نهایت او پس از اینکه به واسطه ی همراه کردن گروه هایی
از جامعه خود را به عنوان مهره ای قابل اهمیت معرفی کرد و قدرت چانه زنی کافی بدست
آورد سراغ افراد تاثیر گذار جامعه می رود که بتواند امتیازات لازم را در راستای رسیدن
به هدف اصلی خود کسب کند. در این مرحله او تغییر استراتژی میدهد ،در پی معامله ای
برد برد با آن ها بر میآید . تا اینحای کار ،این مسیر بارها در طول تاریخ توسط
افراد مختلف طی شده است ،آنچه تفاوت می
کرد از این مرجه به بعد است که با توجه به شخصیت، اهداف و قدرت افراد مختلف نتایج
ورویدادهای مختلف حاصل شده و در واقع هر بار بخشی از تاریخ بشر رقم خورده است که
البته مورد بحث در این جا نمی باشد. گاهی
این مسیر توسط افرادی مثل گاندی و یا عیسی طی شده که نتیجه آن رهایی جامعه از ستم
و ظلم بود و گاهی افرادی مثل اسماعیل صفوی ،نادرشاه جامعه را از سلطه بیگانگان
نجات دادند و گاهی هم اشخاصی مثل محمد و خمینی از توده مردم بهره برده تا بعد از
به قدرت رسیدن با قتل عام و خون ریزی پایه های حکومت را بنیان نهاده و ایدئولوژی
خود را در جامعه قالب نمایند.
به هر روی مطالب اشاره شده این موضوع را روشن تر می سازد که
منافع دوطرفه اساس اشاعه ادیان بوده است نه بر حق بودن آن ها. خالق معرفی همواره
از بندگان خود انتظار عبادت، عبودیت، حرکت در مسیر تعیین شده و پذیرش بی چون و چرا
دارد و می خواهد برای او شریکی در مقام خدایی قرار ندهد و در مقابل مومنان از خالق
انتظار دارند تا از آن در مقابل خطرات و اتفاقات بد محافظت نماید، مشکلات زندگی
آنها از بین برده و به راحتی بتوانند زندگی کنند، بیماریهای آنها مداوا شود و از
همه جالب تر اینکه تنها با دعا کردن خواسته های آنها رنگ واقعیت بگیرد.
اربابان دین همواره از نادانی توده مردم و همینطور نقص نسبی
دانش بشر بهره بردند و سعی کردند به جامعه القا کنند که کلید حل مشکلات بشر در دست
آنهاست که می تواند انتظارات مردم را برآورده سازد و از این راه صاحب قدرت، ثروت و
نفوذ در جامعه می شدند.
آن ها همیشه با نشر علم و دانش در جامعه سر ناسازگاری
داشتند و آن را رقیب جدی برای کسب و کار خود می دانستند، داستان گالیله یکی از
مشهورترین اتفاقات در این باب است آن ها همیشه اهل علم را مشکل خود می دانستند و
این موضوع به قدری مهم است که حتی در قرآن
نیز به آن اشاره شده است و گفته شده آن ها که اندک دانشی دارند همواره ما
را به چالش می کشند و از سر غرور ایمان نمی آورند. زیرا پیشرفت علم و تکنولوژی و
گسترش دانش در جامعه تعادل ترازوی انتظارات
متقابل خالق و مخلوق را که قرن ها عده ای از آن بهره برده اند ، بر هم می زند و
سبب می شود مردم برای حل مشکلات خود و تامین نیازهایشان به سمت چیزی غیر از خدا
بروند . همچنین میزان تفکر و تعقل در جامعه افزایش یافته در نتیجه کار برای
نمایندگان خدا دشوار خواهد شد.
در قرن اخیر به دلیل پیشرفت روزافزون علم و همچنین قدرت
نفوذ شبکه های اجتماعی در جامعه بازار
خرافات دینی به شدت کساد شده و حداقل افراد دیگر برای رفع نیازهای اولیه شان به
سمت روحانیت نمی روند.
به عنوان مثال کمتر کسی پیدا می شود که برای بیماری معده
درد سراغ روحانی مسجد محل رفته و از او دعایی برای درمان درد خود بگیرد یا برای
اتفاق نیفتادن زلزله گروهی نماز برپا می
کنند .
در جامعه امروز ایران علاوه بر مسائل یاد شده موضوع دیگری
نیز به این جریان شدت می بخشد ،دورغ ها، ریاکاری ها و دزدی های دینداران و
روحانیان سبب شده تا مردم با چشمی بازتر
به شیوه زندگی آنها بنگرند و بهتر دریابند که همواره فقط یک طرف معادله
منافع متقابل دین داران و مردم واقعی و عینی است و طرف دیگر آن مشتی وعده پوچ می
باشد.
آنچه باعث رنجش خاطر من می شود این است که هنوز عده ای می
گویند، این ها مشتی دزد و غارتگرند که در لباس دین به دنبال منافع خود هستند و
اگر اسلام واقعی رعایت شود تمام مشکلات حل
خواهد شد.
پرسشی که من دارم
این است که در کدام مقطع از تاریخ اسلام، اسلام واقعی اجرا شده است که نتیجه آن
بهتر از وضع کنونی برای کل جامعه بوده است؟ آیا نه این است که حتی در زمان حضور
پیامبر نیز عده ای به منافع دنیوی خود رسیدند و برای عده ای دیگر جز ظلم، شکنجه، تجاوز
و مرگ نتیجه ای در بر نداشت ؟ اسلام واقعی چیست؟ کی اتفاق افتاده است؟ آیا شما کمی
مطالعه در مورد تاریخ اسلام و حکومت های اسلامی دارید؟ از کدام جامعه متعالی حرف
می زنید؟ آیا تا بحال به این فکر کرده اید که اشکال کار کجاست که همیشه فقط عده ای
از وجود دین در جامعه بهره می برند؟
خطر بزرگی که این تفکر برای جامعه دارد این است که راه را
برای نفوذ عده ای دیگر در آینده باز می گذارد
که با پرچم اسلام راستین بار دیگر بر جامعه تسلط یافته و مدتی به غارت کشور
بپردازند تا اینکه دوباره بعد از مدت زمانی مردم به این نتیجه برسند که ایشان هم
بویی از اسلام حقیقی نبرده اند.
چندی پیش به شخصی برخوردم که مدتی از فرط اعتقاد به امام
هشتم شیعیان ،در بارگاه او مشغول به خدمت بود و به گفته ی خودش از دیدن رندی و
ریاکاری مسؤولان حرم به تنگ آمده و از فرط ناراحتی آنجا را ترک کرده بود. او می
گفت که در آنجا بسته های ارزن را به مردم می فروختند تا به عنوان نذر به کبوترهای
حرم بدهند و مسؤلان هر روز ارزن های ریخته شده را جمع آوری می کردند تا با بسته
بندی مجدد بتوانند آنها را به شخص دیگری بفروشند واز یک مال چندین بار استفاده
کنند و همچنین ادعا می کرد در طول دو ماه یک شخص را دیده بود که دوبار به آنجا
آمده و ادعای شفا گرفتن داشت.
همچنین به کسانی که مشغول خدمت در حرم بودند توصیه می کردند
که اگر شخصی را دیدید که خیلی غمگین است به سمت او روید و به گونه ای با او صحبت
کنید که فکر کند امام رضا به او توجه ویِژه
داشته و شما به واسطه آن توجه به سمت آن کشیده شده اید تا او نیاز خود را به شما
بگوید و مسائلی از این دست. نکته جالب اینکه این شخص به دلیل ریاکاری مسئولین از
آنجا دست کشیده بود نه به دلیل اصلاح باورهای غلط قبلی خود.
دریافتن این مطلب که شخصی که خود چند صد سال پیش مرده است
توانایی تاثیرگذاردن بر زمان حال را ندارد چقدر می تواند دشوار باشد؟ حتی وقتی من
در باره ی خرافاتی که در ذهن او نهادینه شده بود با او بحث می کردم با ترساندنم از
عذاب الهی سعی در تغییر دیدگاه من داشت.
اگر در تاریخ شیعه گری و مسیر حرکت روحانیان در ایران با
دیدی باز بنگرید و قضاوتی عاری از تعصب داشته باشید خواهید دید که همواره روحانیت
شیعه در ایران با همین ترفندها سعی در فریب مردم داشته اند و با دست گذاشتن روی
نقاط ضعف انسان ها و سو استفاده از نیازهای مادی و معنوی مردم ، سوار بر موج
نادانی جامعه شده اند تا خود را به ساحل مکنت و شوکت برسانند و در هر مقطعی از
تاریخ با توجه به امکاناتی که در دسترس داشتند تمام تلاش خود را کرده اند که
نگذارند حتی کورسویی از نور معرفت و دانش از میان انبوه ابرهای سیاه جهل و خرافات
به خاک این مرز و بوم تابیده شود. بزرگترین هراس روحانیت, همه گیر شدن علم و تفکر و
تعقل در جامعه بوده و هست چه در زمان قدیم که علم آموزی در انحصار روحانیت دینی
بوده و به اسم رسیدن مرجعیت و روحانیت شیعه ، فقط عده ای آخوند زاده و یا فرزندان
خانواده های خشک مذهبی با رفتن به حوزه ی علمیه و دسترسی به تعداد محدودی از کتب
اسلامی که عمدتا فاقد مطالب علمی و
تحقیقاتی بوده و اکثر آنها بیشتر در جهت تحکیم مذهب شیعه بوده و رنگ و بوی مغالطه
آمیز داشتند امکان تحصیل می یافتند که ماحصل این روند معیوب به جای تربیت عده ای
دانشمند و متفکر که از علم خود در جهت رشد جامعه استفاده کنند, افرادی متحجر بود
است که در عوض حرکت رو به جلو در علم جامعه را در اتفاقات صدراسام و دو قرن بعد از
آن نگاه داشته و گاها برای عالمتر نشان دادن خویش در گفتن اراجیف از یکدیگر پیشی
می گرفتند. همین عده راهی مکتب خانه ها می شدند و شروع به اشاعه تفکرات شیعه و
خرافات در بین جامعه می نمودند و به بهانه سواد آموزی به مردم در واقع در ذهن
جامعه نفوذ می کردند و جای پای خود را تحکیم می بخشیدند. برای اثبات این ادعا می
توان به مخالفت علما با احداث مدارس در کشور به جای مکتب خانه اشاره کرد که مطابق
روال همیشگی ابتدا به دشمن تراشی پرداخته و نفوذ غرب و سبک زندگی آنان را دست مایه
قرار دادند و بعد از بزرگترین کارت خود که ترساندن مردم بود استفاده نمودند و با
این بهانه که رفتن کودکان به مدرسه آنها را از دین دور می کند و نیز گناه جلوه
دادن این موضوع و اندکی هم مایه گذاشتن از ناراحتی ائمه و نشان دادن عذاب الهی در
آخرت سعی در حفظ بساط خرافات خود داشته اند که البته تیر آنها به سنگ خورد, لحظه
ای تصور این امر که قرار میشد در تمامی این سال ها مکتب خانه جای مدرسه و
دانشگاه را بگیرد ,اشک از چشمان انسان
خردمند جاری می سازد.
بعدها با به ثمر رسیدن تلاش چندصد ساله روحانیت شیعه و با
دستیابی به حکومت ,تعطیلی دانشگاه ها واخراج و تسویه بسیاری از اساتید تراز اول
کشور یکی از اولین اقدامات آنها در همین راستا بود که خود به تنهایی ادعای مارا
اثبات میکند.
پیشرفت کشور در زمینه علم وتکنولوژی از مهندسی , پزشکی, اقتصاد
و علوم انسانی و اجتماعی در آن زمان امریست غیر قابل انکار که باعث می شد روحانیت
آن را خطری جدی برای کاسبی خود قلمداد کند. وجود افراد تاثیر گذار ,دانشمند و آشنا
به علوم واقعی در جامعه موجب نادیده گرفته شدن آنها در بین مردم می شد, گسترش تفکر
و پرسشگری در جامعه آنها را با چالش جدی مواجه می کرد و ظهور ایدئولوژی های نوین و
افراد متبحر در زمینه علوم انسانی و اجتماعی رقیبی قدرتمند در مقابل افکار متحجر, دروغین
و خالی از منطق ، برای جهان بینی آنها به نظر می رسید که باعث شد آنان برای حفظ و بقای خود و مکتبشان با معیوب کردن سیستم
آموزشی, با ناجوانمردی رقیب را از میدان به در کنند.آنان در این مسیر حتی به سیستم
قضایی کشور نیز رحم نکرده و با استفاده از اشخاص بدون تخصص که کوچکترین آگاهی و
تجربه ای در زمینه قضاوت و قوانین حقوقی نداشته اند به جای قضاوت با دانش و مهارت
شاغل و با جایگزین کردن قوانین قضایی بدوی اسلام به جای قوانین مترقی حقوقی ایران که
نتیجه سال ها تلاش بود, جامعه ایران را صدها سال به عقب برده و مردم را مجبور ساختند
تا برای حل کوچکترین مشکلات حقوقی نیازمند آن چیزی باشند که فقط روحانیان از آن
اطلاع داشته و بار دیگر جامعه را نیازمند خود کرده اند , به عبارت دیگر برای اینکه
از قافله عقب نمانند و بتوانند همچنان بر جامعه تسلط داشته باشند سطح فرهنگی, علمی
و سواد جامعه را چنان پایین آورند که هم اندازه خودشان بشود.
همچنین در سال های اخیر با رشد میزان استفاده از شبکه های
اجتماعی در میان جامعه ایرانی دغدغه ای جدید برای روحانیت به خصوص روحانیت حکومتی
شکل گرفته است . این خطر به قدری برایشان جدی است که موجب شده از کوچک تا بزرگشان بارها و به طور
علنی به شکل های مختلف به آن بپردازند و آن را معضل تمام مشکلات جامعه معرفی کنند.
قطعا تمام کسانی که در ایران زندگی می کنند بارها با این موضوع برخورد کرده اند که
یک روز اینترنت و شبکه های اجتماعی وسیله ای است که بنیان خانواده را از بین می
برد, روز دیگر ابزاریست که دشمنان خارجی ساخته اند که فرهنگ ما را هدف قرار دهند, گاهی
می گویند باعث سردی روابط بین مردم می شود و یا وسیله ای است که اسباب خیانت زوج
ها را فراهم می سازد, گاهی آن را دلیل اصلی نوسان قیمت ها و مشکلات اقتصادی می
دانند از این دست صحبت ها بسیار گفته می شود که پرداختن بیش از حد از حوصله بحث
خارج است. آنچه مهم است این است که اوج استیصال و سردرگمی در بین آنها کاملا مشهود
است و این بار با چالشی مواجه شده اند که مقابله با آن بسیار دشوار است .این موضوع
از دو منظر مشکل می آفریند : اول اینکه سرعت انتقال اطلاعات و گستردگی آن موجب می
شود که دروغ ها ,دزدی ها ,نیرنگ ها ,مال اندوزی ها و دورویی های آنان به سرعت و به
شکل باورنکردنی پدیدار و در بین مردم روشن
شود که این امر علاوه بر اینکه بعد از قرنها دست ریاکار و دروغ گوی آنها را رو
کرده است و موجب شده احترام و اعتمادی که مردم نسبت به آنها داشته اند از بین برود
,باعث علنی شدن خلافکاری ها و خیانت های آنان شده و مانع از این می شود که در خفا
به چپاول بپردازند .
دوم آزادی دسترسی به اطلاعات و آسان شدن ارتباط افراد با
یکدیگر باعث شده است تا افراد مختلف بتوانند به راحتی افکار و سخن خود را به گوش
عده ی زیادی از مردم برسانند که این امر موجب می شود تفکرات متفاوتی در جامعه به
وجود آید و این امکان پدید آمده تا دگر اندیشان راحت تر افکار و ادعاهای آنان را
به چالش بکشند و دیگر منبر مسجد تنها جای نیست که خوراک ایدئولوژیک جامعه را تامین
کند و با گسترش تفکرات جدیدتر و علمی تر روز به روز از مشتریان دکان دین کاسته شده
و هرچه جلوتر می رویم سخنان آنانان در جامعه سخیف تر و خرافی تر جلوه می کند, هرچند
هنوز اربابان دین از عنصر ترس در جامعه بهر می برند و توانسته اند همچنان خود را
در میان جامعه حفظ کنند اما به یقیین با گذشت زمان و نهادینه شدن تفکر در جامعه ،
ترس از تفکر جدید و نقد عقاید به ظاهر آسمانی گذشته ، بیشتر خواهد ریخت.
ایشان یک بازار با قدمت 1400 را اداره می کنند و آنقدر
تجربه دارند که متوجه این امر باشند که
این روند موجودیت آنان را به خطر خواهد انداخت.
همین مطلب است که موجب شده حاکمیت به هر ریسمانی چنگ زند تا
بتواند فضای مجازی کشور را دراختیار خود گرفته و میلیاردها دلار هزینه می کند تا اینترنت
داخلی بوجود آورد تا علاوه بر محدود کردن دسترسی به اطلاعات بتواند کنترل بیشتری
بر روی کاربران داشته باشد و اخبار و مطالبی که خود می خواهد را در اختیار آنان
قرار دهد تا بار دیگر بتواند سوار بر تفکرات جامعه باشد و به حیات خود که با
خرافات و دروغ و ریا گره خورده است ادامه دهد.
بنابرآنچه که گفته شد می توان نتیجه گرفت تنها موضوعی که
بسیار مهم است انتظارات متقابل بین خالق و مخلوق است و هرگاه تامین این انتظارات
از سوی یکی از طرفین به درستی انجام نشد معادله دین دچار مشکلات جدیدی شده اگر
جامعه احساس کند نیازهایش در جای دیگری و به نحو بهتری رفع خواهد شد به آن سمت
گرایش پیدا کرده است مثل زمانی که محمد به مدینه رفت و مردم یثرب برای نجات از دست
قبایل یهودی و نیز معاش بهتر به اسلام گرویدند ویا در زمان حال که وقتی جامعه می
بیند که اکثر نیازهای بشر بوسیله علم تامین می شود به آهستگی به خرافات پشت خواهد
کرد و جهان وارد عصر جدیدی خواهد شد.
اما در آن سو نیز به همین شکل است زمانی که اربابان دین
منافع خود را در خطر ببینند سعی می کنند با القای ترس و جهل و خرافات در جامعه بار
دیگر عنان کار را در دست گیرند و اگر نشد دست به خشونت خواهند زد و یا در نهایت
همان افکار و حرف ها را در قالبی نو ودر لباس دینی جدید و یا با ایجاد شاخه ای
جدید از دین به خورد جامعه خواهند داد این اتفاق بارها در تاریخ بشر روی داده است.
شباهت هایی که در ادیان زرتشت ,یهود و اسلام وجود دارد از هیچ کس پوشیده نیست و
همگان در مورد انشعابات دین اسلام و دلایل آن اگاهی دارند.
فصل ششم
جامعه در سلطه دین
بحث در مورد اثرات
مثبت و منفی وجود دین در جامعه همواره میان اندیشمندان جوامع مختلف وجود
داشته است. این موضوع در کشورهایی مثل ایران که در سلطه دین هستند و دین در تمام
ابعاد زندگی انسان ها تاثیر گذار است پر
رنگ تر دیده می شود .
مسائلی چون لزوم وجود یا عدم وجود , تاثیرات مفید و مخرب , کارآیی
, حدود نفوذ و میزان دخالت دین از نخستین موضوعات مورد بحث در گفتگوهای افراد صاحب
اندیشه است.
براساس تجربیات شخصی بنده , همواره عده ای سعی در اثبات
لزوم بلاشک دین در جامعه دارند و برای
اثبات ادعاهای خود استدلال هایی نظیر تهی شدن انگیزه بشر برای ادامه زندگی ,بی
معنا شدن آفرینش در بین افراد , از بین رفتن محبت و از خودگذشتگی در جامعه و گسترش
بی بند و باری و جرم و جنایت , خالی ماندن ظرف پرستش فطری انسان و مثال هایی از
این دست را در صورت حذف دین از جامعه بیان می کنند .شاید در نگاه اول این دیدگاه
درست به نظر برسد زیرا در وهله اول دست
روی ترسهای انسان می گذارد در ثانی این مسائلی است که توسط ادیان مختلف طی چند
هزار سال با شیوه های گوناگون پرورانده شده اند و در شرایط و زمان های مختلف
امتحان شده و تکامل یافته است تا در زمان نیاز با آهگی زیبا و شیوه ای رندانه برای
اثبات ماهیت و لزوم وجود دین استفاده شود.
اما اگر با نگاه واقع بینانه به این مسائل نگاه کنیم می بینیم
لزوما هم وجود دین تاثیری در اتفاق افتادن یا نیافتادن آن ها ندارد , مثلا آیا در
کشورهای اسلامی آمار خشونت و جنایت کمتر از کشورهای مثل چین است که حتی اکثرا خدا
را هم به این شکل قبول ندارد؟ البته جواب دینداران مثبت است, یاد حرف آخوندی
افتادم که در یکی از برنامه های تلویزیونی گفته بود هر جا آخوند کم باشد آمار جرم
بالا می رود و زندانی زیاد می شود و مجری بلافاصله از او پرسید که یعنی در شهر قم
که بیشترین ساکنین آن آخوند هستند مجرم و زندانی نداریم؟ و آخوند جوابی برای گفتن
نداشت!
تجربه سال های اخیر نشان داده دلایل خودکشی بیشتر از اینکه
در گرو بی دینی باشد به عواملی چون وضعیت اقتادی , شرایط خانوادگی , مصرف مواد خدر
و غیره ارتباط دارد . برای رد این ادعا نیاز نیست بیش از این وقت خواننده گرفته
شود فقط کافی است نگاهی به وضعیت اجتماعی و فرهنگی کشور ایران بیندازیم , کشوری که
حاکمان آن ادعای اعتقاد به اسلام ناب محمدی دارند و رفتار و شیوه حکومت دارای
امامان خود را سرلوحه زندگی خود قرار داده اند , بیش از هر کشور دیگری گرفتار
معضلاتی نظیر فقر ,خشونت ,از بین رفتن بنیان خانواده , بی نظمی , بی قانونی , دزدی
, فحشا , دروغ , نا امیدی , بیماری و سایر رذیلت های انسانی است و غم چهره کشور را
فرا گرفته است.
آنچه در این فصل مورد بحث می باشد, نتایج مخرب دین در جامعه
و تاثیرات منفی دینداری بر افراد است چرا که از نظر بنده تمامی نکات مثبتی که عده
ای آنها را با وجود دین ربط می دهند, ربطی به دین نداشته و سر منشا آن جای دیگریست
که می توان با کمی تفکر سیر آن را در طول تاریخ تکامل جوامع مختلف بشری مشاهده
کرد.
ضمنا یادآور می شوم به دلیل تجربه شخصی که از زندگی در کشور
اسلامی با حکومتی شیعی دارم و با توجه به عمده مطالعات خود در این محدوده , تمرکز
خود را بر همین تفکر دینی خواهم گذاشت تا مطالب بر واقعیت منطبق تر باشد.
آنچه از شکوه و جلال و فرهنگ جامعه کهن ایرانی همواره موجب
مباهات ملت ایران است با حمله اعراب به ایران و اشغال آن به پایان رسیده و بعد از
آن کشور ما همواره صحنه آشوب ها و زیان های ناشی از آن اتفاق بوده است و این دیار
به ندرت رنگ آرامش به خود دیده است اما به نظر می رسد بعد از به راه افتادن جریان
شیعه گری در ایران و نفوذ آن در تار و پود
مردم این سرزمین نفرینی ابدی گریبان این کشور را گرفته که رهایی از آن کاری بس
دشوار به نظر می رسد.
داستان از جایی آغاز می گردد که خویشان پیامبر اسلام
بعد از به قدرت رسیدن
خاندان
بنی امیه سودای خلافت سر داده و بر سر رسیدن به این مهم به
تلاش پرداختند , از یک سو فرزندان عباس عموی محمد و از سوی دیگر فرزندان پسر عموی
پیامبر ,علی ابن ابی طالب با یکدیگر در رقابت بودند ,عباسیان در این راه تدبیر
بکار برده و با آگاهی از نارضایتی ایرانیان از خلفای اسلامی – تصور کنید کشوری که
سال ها خود نیمی از جهان را اداره می کرد
اکنون فرمانبردار مشتی انسان بیابانگرد شده است- سود جسته و از حمایت آنها بهره
مند گردیدند , برخلاف آنها , علویان طبق سنت عرب طریق زور در پیش گرفتند که در چند
مرحله با شکست مواجه گردیده و از دست یابی به خلافت باز ماندند که معروفترین این
شکست ها مربوط به حسین ابن علی که در کربلا اتفاق افتاد.
بعد از به قدرت رسیدن عباسیان , این اختلافات از میان نرفت
و علویان که طبیعتا توان مقابله مستقیم با حکومت را نداشتند , تلاش می کردند با
استفاده از احساسات مردم ایران که زیر سلطه حکومتی بیگانه بودند با برحق نشان دادن
نوادگان علی برای خود پیروانی جمع کنند که به آنان در اصطلاح شیعه می گفتند.
یکی دیگر از نوادگان علی ابن ابی طالب که در فکر بدست گرفتن
قدرت بود جعفربن محمد بن علی بن حسین یا
جعفر صادق امام ششم شیعیان بود .از آنجا که او شرایط را برای بدست آوردن خلافت مساعد
نمی دید , با به کار بردن شگردی جدید ,تلاش نمود مسیری جدید برای کسب قدرت ایحاد
کند او به پیروان خود می گفت خلفیه مسلمانان را خدا انتخاب می کند و تنها شخص
برگزیده شده از جانب خداوند است که مسلمانان باید به عنوان خلیف با اوبیعت کنند چه
در راس حکومت باشد چه نباشد و مسلمانان برای رستگاری باید از او اطاعت کنند و خمس
و ذکات و حق امام را به او پرداخت نماید اما برای جلوگیری از درگیری با خلفای
عباسی, نام امام به معنی برگزیده شده از جانب خدا را برخود نهاده و بدین سان به
راحتی در خفا به نوعی حکومت می کرد و به مال اندوزی می پرداخت. بدین ترتیب شیعه
جعفری در ایران متولد شد که بعدها بسیار بدبختی ها و گرفتاری ها از آن ناشی شد.
آنچه بیش از هرچیز مورد اهمیت است این است که جعفر صادق نیز
همانند جد خود محمد برای گسترش نفوذ و پیش بر اهداف خود تمامی درها را باز گذاشته
بود و پیروان آنها اجازه دست زدن به هرکاری را داشتند با این تفاوت که برخلاف
صدراسلام , برای جلوگیری از افشای این شاخه جدید از دین اسلام به پیروان خود دستور
تقیه می داد.
وی برای محکم کردن پایه های جنبش خود ,اتفاقات بعد از مرگ
پیامبر را هدف قرار داده و با هتک حرمت به سه خلیفه اول سعی در شعله ور ساختن آتش
کینه در بین مسلمانان و در نتیجه دو دستگی داشت. از سوی دیگر او پسر خود اسماعیل را
به جانشینی برگزید که چون قبل از مرگ او از جهان رفت ، پسر دیگرش موسی کاظم به
جانشینی رسید.علی ابن موسی رضا, محمد التقی, علی النقی, حسن العسکری و در نهایت
امام ناپیدا مهدی دیگر امامان دوازده گانه شیعیان می باشند.
بحث در مورد آثار مخرب وجود و گسترش مذهب شیعه بر کشور
عزیزمان ایران بسیار زیاد است به طوری که به واقع می توان در این باب چند جلد کتاب
نوشت, ما در اینجا به چند نمونه به طور مختصر اشاره می کنیم به این امید که قدمی
در روشنگری جامعه ایرانی برداشته شود تا با پاره کردن این زنجیر قدم به جاده رشد و
تعالی گذاریم .همچنین از بحث در مورد برحق بودن یا نبودن مذهب شیعه و اشکالات وارد
بر آن به دلیل بی ربط بودن با موضوع اجتناب خواهد شد آنچه مسلم است مذهب شیعه و
باورهای پیروان آن با آلودگی های بسیاری همراه است و با مطالعه کتب علمای شیعه و
سیره آنان می توان فهمید که دروغ ,تزویر ,خرافه, خودبزرگ بینی و ترویج خشونت
همواره از ارکان مهم آن به شمار آمده است.سعی ما بر این است که با برشمردن ضربات
مهلکی که ترویج این مذهب به پیکره جامعه ایرانی زده است به این نتیجه برسیم که جدا
از پذیرش یا رد ماهیت شیعه برای جلوگیری
از آسیب بیشتر و حرکت به سمت آینده ای روشن ,ناگزیر باید از آن عبور کرده و سیری
جدید را در پیش بگیریم.
از همان روزهای نخست شکل گیری تفکر شیعه در زمان امام ششم
شیعیان جعفر صادق ,توهین و ناسزا گفتن به سه خلیفه ی اول مسمانان ,عایشه همسر مورد
علاقه پیامبراسلام و دیگر صحابه محمد که
در راستای تقویت جامعه نوپای اسلامی با سه خلیفه اول همراه شده بودند ,در دستور
کار قرار گرفت که دلیل آن کاملا مشخص است.
شیعیان برای اینکه فقط خود را به حق نشان دهند و توجیهی برای
انحرافی که بوجود آورده بودند ، در بین مردم به خصوص ملت بخت برگشته ایران داشته
باشند می بایست حقانیت ابوبکر ,عمر وعثمان که هر کدام از یاران تاثیرگذار محمد در
شکل گیری حکومت اسلامی بودند و در بین مردم از احترام زیادی برخوردار بودند را از
بین برند. از این رو اولین کاری که انجام دادند از بین بردن این احترام با توهین و
افترا زدن به آنها بود, به عنوان مثال داستانی در مورد لحظاتی قبل از مرگ محمد را
شایعه کردند که خود بسیار پرسش برانگیز است.
به ادعای آنان پیامبر در روزهای واپسین زندگی زمانی که در
بستر بیماری بود تصمیم گرفت علی ابن ابی طالب را به جانشینی برگزیدند و از این رو
درخواست قلم و کاغذ کرد که عمر برای اینکه از این اتفاق جلوگیری کند و راه را برای
رسیدن به قدرت خود باز گذارد مانع از آوردن قلم و کاغذ شد و گفت پیامبر دارد هذیان
می گوید.
اگر از موضوعاتی نظیر اینکه محمد که بی سواد بود چگونه می
خواست این مطلب را بنویسید و یا اینکه اگر فرض را بر این گذاریم که عمر این کار را
کرده است ,چطور امکان دارد محمد از بیان همچنین موضوع مهمی که سرنوشت جامعه تازه
تاسیس به آن گره خورده است, در گذرد و واکنشی نشان نداده باشد و یا چرا با وجود
حضور همسران پیامبر به خصوص عایشه در آن اتاق پیامبر این موضوع را به زبان نیاورد
تا به باقی مسلمانان اطلاع داده شود بگذریم ,این ادعا و مسائلی از این دست موجب
بوجود آمدن اختلاف شدید و خشم وصف ناشدنی در بین مسلمانان شد که شعله این آتش تا
امروز نیز داخل کشور مارا گرفته است.
علمای شیعه حتی در سال های اخیر نیز برخلاف سخنان متظاهرانه
خود که در سخنرانی های عمومی در جهت احترام به عقاید اهل سنت عنوان می کنند همواره
تلاش کرده اند با شعله ور ساختن آتش این اختلاف سلطه خود را در بین مردم ایران حفظ
کرده که نمونه کوچک آن توهین ها و ناسزاهایی است که مداحان وابسته به حکومت در مراسم های مداحی عنوان می کنند.اگر با دیدی
غیر مذهبی و خردمندانه به این رفتارها بنگریم فهمیدن این موضوع بسیار آسان است که
تنها گروهی که از این اختلافات سود می برد چه کسانی هستند ,ترویج این کینه همواره
باعث گردیده که عده زیادی از هموطنان ما
در مقابل یکدیگر قرار گرفته و هیچگاه مردم ایران توان یکپارچگی و اتحاد کامل را
نداشته باشند.علاوه بر آن همواره به حدود 30 در صد از جامعه ایرانی به همین دلیل
ظلم شده و بسیاری از ابتدایی ترین امکانات زندگی از آنها دریغ شده است ,این یکی از
مهمترین زیان هایی است که کشور ما از تسلط و نفوذ دین در جامعه دیده است .
زمانی را تصور کنید که جامعه از یوق دین رها شده باشد و
مردم ما اهمیتی به اینکه 14 قرن پیش در سرزمینی دیگر چه کسانی بر سر رسیدن به قدرت
چه جنایاتی در حق هم کردند ندهند و همگی توجه خود را به زمان حال داده و متحد برای
رسیدن به آبادانی تلاش می کنند ,در این صورت چه کسی توان ایستادن در مقابل اراده و
قدرت ایرانیان را خواهد داشت ؟
این سوال همواره در ذهن من وجود دارد که چرا مردم انقدر به
گذشته اهمیت می دهند و برایشان مهم است چه کسی در 1400 سال پیش حکومت میکرد و یا
چه کسی محق تر بوده است؟
گذشته هرچه که بوده گذشته است و تمام شده است ,چرا باید
اتفاقات قرنها پیش موجب اختلافات زمان حال
باشد؟ جواب واضح است. این دکان آخوندهاست که سبب تمام این عقب ماندگی ها هستند
,اگر این داستان ها را از آنان بگیریم دیگر چگونه خواهد توانست بر مرکب احساسات
مردم سوار شوند؟ البته نقش مردم نیز غیر قابل انکار است که با بستن راه تفکر جاده را برای جولان خرافات باز می گذارند و
همواره اجازه سواستفاده را به روحانیان می دهند.
این مطلب علاوه بر اینکه از باب اختلافات داخلی برای ما مضر
است همواره باعث شده کشورهای مسلمان منطقه نیز بهانه ای برای متحد شدن علیه ایران
داشته باشند و منافع ملی ما نیز درگیر این اختلافات باشد زیان های مالی و جانی که
قرن ها پیش به واسطه حمله عثمانی به ایران وارد شد از همین نمونه است آیا بهتر
نیست ذهن خود را از تعصبات دینی پاک کرده و به جای اینکه خود را کورکورانه پیرو و
مومن به یک دین یا مذهب بدانیم ,فارق از این مسائل همگی زیر پرچم ملیت خود متحد
شویم و به جای کینه ورزیدن با محبت با یکدیگر رفتار کنیم ؟
لازم به تذکر می دانم بیان این مطلب و مطالبی از این دست به
معنای برحق بودن مذهب اهل سنت و برتری آنها نسبت به شیعیان نمی باشد لیکن دلیل
اینکه بیشتر زیان هایی که به این مملکت رسیده از حاکمان شیعه مذهب بوده است ,ایشان
مورد نظر قرار گرفته اند و بنده به جد معتقد هستم حتی اگر حاکمان اهل سنت زمام
امور حکم رانی به دست گیرند بازهم ملت نگون بخت در این چرخه معیوب گرفتار خواهند
بود.
یکی از آسیب های جدی که سلطه دین و علی الخصوص مذهب شیعه بر
پیکره فرهنگ و اخلاق در جامعه ما زده است , از بین بردن زشتی دروغگویی و ریا است
.همانطور که پیش تر نیز اشاره شد شیعیان از همان ابتدا برای برحق جلوه دادن خویش
از هیچ کاری منع نمی شدند و این امکان برایشان فراهم بود تا با دروغ بستن به پیامبر و یارانش و همچنین خلفای حاکم
برای خود حقانیتی دست و پا کنند حتی در این راه دست به حدیث سازی برای امامان خود
می زدند که مثلا دانش الهی آنان را در موارد مختلف به رخ غیر شیعیان بکشند و از
این رو دروغی که به مصلحت مومنان باشد را
جایز می دانند .کسروی در کتاب شیعه گری آورده است که شیعیان در زمان های قدیم می
گفتند امام دوازدهم که در غیبت به سر می برد در شهرهایی به نام جابلقا و جابلسا
زندگی می کند و آنان تا سال ها این دروغ را به خورد مردم بی اطلاع از جغرافیای
جهان می دادند تا زمانی که دیگر با پیشرفت علم و تکنولوژی امکان صحت سنجی این
گفتار فراهم آمد. ویا می گویند امام ششم صاحب علم الهی بود و از هر علمی آگاهی
داشت و حتی می گویند جابرابن حیان علم خود را از وی آموخته در حالی که جز مشتی
حدیث دروغ و بی ارزش آثار علمی از آن امام باقی نیست.
یا همواره ملا ها در مورد حرمت و قدرت حرم امامان در گوش
مردم نجوا می کنند و به گونه ای وانمود می کنند که توجه خدایشان همواره معطوف به
آن نقاط از کره زمین است که البته از این
راه درآمدهای بسیار زیادی نصیبشان شده است, چندسال پیش که به قول خودشان حرمین
الشریفین در سامرا در جنگ خراب شد از خودم پرسیدم که از این به بعد اینان چگونه می
خواهند این نوع دروغ ها را به خورد مردم بدهند و بعد کمی شروع به تحقیق در این
رابطه کردم و فهمیدم مشابه این اتفاق در گذشته بارها افتاده است.حتی یک بار حرم
مشهد توسط روس ها به توپ بسته شد و یک بار هم حرم حسین در کربلا مورد تخریب قرار گرفت
و هربار آخوندها با پررویی دروغ سرای و
یاوه گویی های خود در مورد قدرت ماورالطبیعه حرم امامان را از سر گرفتند و اطمینان
یافتم این بار نیز چیزی تغییر نخواهد یافت.
باری,امروزه با وجود فضای مجازی هر روز نمونه ای تازه و گاه
خنده دار از دروغ هایی که آخوندها در منبرهای خود به مردم می گویند در جامعه منعکس
می گردد.از بیرون آمدن شیر از تابلوی
بالای سر امام معصوم گرفته تا جوش دادن دست جنگجویی که دست خود را در جنگ از دست
داده بود توسط علی با خواندن یک سوره از قرآن , یا سیرآب شدن ابدی مردی که از
ادرار محمد چشیده بود و یا زنده شدن مرده ای که خاک کربلا را در دهان آن گذاشتند.
از این نمونه ها در روایات شیعه بسیار زیاد است اگر اکنون و با رشد افراد تحصیل کرده
در جامعه این گونه ادعا ها خنده دار به
نظر می رسد، فقط کافی است فضای پر از جهل و بی سوادی چند قرن گذشته در ایران را
تصور کنید تا بتوانید عمق تاثیری که اینگونه حرف ها بر توده مردم داشته را درک
کنید.
همچنین علاوه بر ترویج دروغ راه کار دیگری که پیروان شیعه
از همان ابتدا در دستور کار خود داشتند تقیه کردن بود تا بدین وسیله جانشان از خطر
محفوظ بماند. تقیه همان ریاکاریست اما با توجیه دینی، افراد برای رسیدن به قدرت و
ثروت ظاهر خود را به شکل مورد نظر حکومت درآورده و گاه بر خلاف عقیده خود, از روی
ریاکاری خود را مرید بی چون و چرا ولایت نشان می دهند و با تلفیق دو اصل شیعه یعنی
دروغ و ریا به پست های مهم دست یافته ومال اندوزی می کنند.
بنابراین می توان ادعا کرد اگر جامعه به این شدت زیر سلطه
دین نبود, افراد ریاکار جایی برای جولان نداشته و راه برای افراد با کفایت و علم
باز می شد و هر پستی و شغلی توسط افراد متخصص و با صلاحیت اداره می شد تا کشور
بدین وضعیت نیافتد .همچنین دروغگویی یک رذیلت اخلاقی شمرده می شد و افراد به دلیل
تامین منافع خود از دروغگویی شرم می کردند و اینگونه بسیاری از مشکلات فرهنگی
جامعه از میان رفت و کسی به خود اجازه نمی داد خود را به دروغ چیزی که نیست معرفی
کند چون برملا شدن دروغش برای او عواقب سنگین در بر می داشت نه اینکه شخصی با مدرک
جعلی خود را دکتر معرفی کند و به وزارت و یا نمایندگی مجلس برسد و حتی بعد از
برملا شدن این دروغ بزرگ در کمال آرامش به کار خود ادامه دهد.
علاوه بر اینها ترویج دروغ و ریا در جامعه ,باعث از بین
رفتن اعتماد مردم نسبت به یکدیگر می شود و همواره شخص اصل را بر این می گذارد که
دیگران دروغ گو وریاکار ند مگر اینکه خلاف آن ثابت بشود و در نتیجه انسان دوستی در
جامعه کم رنگ شده و اگر شخصی واقعا به کمک نیاز داشته باشد دیگران در کار او شک
خواهند کرد از طرف دیگر افراد وقتی دغل باز و جامعه ستیز از امکانات و موفقیت های
بیشتری نسبت به افراد درستکار جامعه برخوردارند شده باشند این امر باعث از میان
رفتن شرافت و درستکاری در بین افراد جامعه خواهد شد و افکار عمومی کم کم به این
نتیجه می رسد که هدف وسیله را توجیه می کند.
ترویج خرافات و بستن درب های تفکر در جامعه آسیب دیگری است
دین به جامعه می زند. این مورد در تمام ادیان کم و بیش به یک شکل وجود دارد . از
آنجا که بیشتر شاکله ادیان پایه و اساس علمی ندارد و بر اساس عدم آگاهی انسان از
پیرامون خود شکل گرفته است ,اربابان دین برای زنده نگه داشتن دکان دین خود همواره
سعی در دور نگاه داشتن جامعه از تفکر و پمپاژکردن علوم بی اساس دینی خود در مغز
افراد جامعه با چاشنی خرافات بوده اند که
یکی از مهمترین ابزارهایی که آنان را در این راه کمک می کند, القای ترس از خشم خدا
و خشم نماینگان اوست. آنها برای القای این ترس در جامعه هیچ کوششی فروگذار نخواهند
کرد و همانطور که میتوان حدس زد این ترس در سایه جهل بوجود می آید پس می توان گفت
خرافات, جهل وترس مکمل یکدیگرند و سه راس مثلث نفوذ دین در جامعه است, بارها دیده
شده عده ای از ترس خشم خدا حتی حاضر به از دست دادن جان خود شده اند بسیار بودند
اشخاصی که از ترس عذاب الهی که در نتیجه عمل نکردن به فرمان جهاد پیامبر و یا
علمای دین است , با این توهم که گریبان آنها در یک دنیای خیالی گرفته خواهد شد ,جان
خود را در میدان های جنگ از دست دادند. اینگونه می توان به شدت تاثیرات زیان آور
این سه مورد در جامعه پی برد.
آخوندها با استفاده از خرافات همواره عنان زندگی مردم ایران
را در دست داشته اند ، تا در مواقع نیاز آن ها را به سمتی بکشند که منافعشان تامین
می شود برای روشن شدن موضوع می توان به جای ماجرای حرام اعلام شدن خوردن قند توسط
مراجع دوره قاجار اشاره کرد که به ادعای مذهبیان و به این دلیل بود که گمان میکردند از استخوان مردگان درست
شده اما در واقع به دلیل نپرداختن وجوهات
شرعی یا همان رشوه خودمان توسط مسئولان امر بود که بعدها با حل شدن این
مشکل و رسیدن حق امام و نیاز به فروش هرچه بیشتر قند در کشور این حرام به یکباره
با راه حلی خلاقانه و پر از نبوغ که غسل دادن قند در چایی بود حلال اعلام شد که
حتی امروزه نیز می توان این فتوا را که به فرهنگ و عادت تبدیل شده در جامعه مشاهده
نمود. همچنین در همان دوره استفاده از لامپ برای روشن کردن خانه حرام بود که بعدها
با حق حسابی که حاج امین الضرب صاحب کارخانه
برق به علما داد این حرام نیز حلال شد. اخیرا نیز داستان مامور انگلستان به نام
میجر جیکاک یا سید جیکاک که خود را سیدی کرولال در ایل بختیاری معرفی کرده بود
منتشر شد که انسان را شگفت زده می کند ,او در ابتدا به چوپانی پرداخته و در مدت 7
سال علاوه بر فراگیری زبان فارسی به مطالعه علوم دین اسلام پرداخت و بعد از تسلط
به این علوم مدعی شفا یافتن شده و در مسجد سلمان مستقر شد و به همین علت در میان
مردم مورد احترام قرار گرفت وی با استفاده از آهن ربا در کفش که باعث جفت شدن
کفشهایش بعد از ورود به مسجد می شد و همچنین چند ترفند شعبده بازی دیگر باعث گردد
تا مردم ساده و نادان به پاکی و الهی بودن وی ایمان آورند و حتی اورا پیش نماز خود
کنند وی حتی تا آنجا پیش رفت که توانست برای خود پیرو جمع کند و فرقه طلوعیان را
بوجود آورد. وی روزی به مسجد آمد و ادعا کرد حضرت علی به خوابش آمده و از او
خواسته به مردم بگوید از این ماده سیاه و نجس که نفت بود دوری کنند.او نیزهمانند
آخوند ها از آمادگی مرم ایران برای پذیرش خرافات استفاده کرد تا به منافعش که
کنترل مناطق نفت خیز بود برسد. هرچند می توان گفت جهل ,سادگی و خرافاتی بودن مردم
ایران است که همواره اجازه می دهد عده ای از آن بهره جسته و بر جامعه مسلط شوند
اما آنچه غیرقابل انکار است ,این روحانیان بودند که به شعله جهل و خرافات در جامعه
دامن می زدند و جامعه را از پویایی در تفکر باز می داشتند و همواره سعی در عامی
نگه داشتن مردم و گسترش ترس و خرافات در جامعه داشتند و آن را به شکل یک فرهنگ بد
در جامعه تبدیل کرده اند که حتی امروز نیز گریبان ما را گرفته است .آنان با
نهادینه کردن ترس از عذاب الهی در جامعه مانعی برای تفکر در مورد جهانی بدون دین و
پرده ای برای شنیدن سخن منطقی ساخته و قدرت به چالش کشیده شدن افکارشان توسط مردم
را از آنها سلب کرده اند.
آنها با نهادینه کردن این توهم در جامعه که آینده در دستان ماست و آنگونه رقم خواهد خورد
که ما میگوییم و هرکس در مقابل ما باشد محکوم به نابودی و عذاب است. جامعه ایران
را در بن بستی همیشگی فرو برده و آن را چپاول می کنند. نکته تاسف برانگیز این است
که اعتقاد به این آینده دروغین به فرهنگ مردم تبدیل شده و کمتر کسی حتی جرات فکر
کردن در مورد صحت آن را دارد.
شاید دروغی بزرگی که ماهیت شیعه کنونی را شکل داده داستان
امام دوازدهم یعنی مهدی پسر حسن العسکری است. اینکه چگونه مردی که به گفته
اطرافیانش و به خصوص برادرش جعفر توان فرزند آوری نداشت صاحب فرزندی شد که به مدت
5 سال از چشم همسایگان و تمامی مردم سامرا پنهان مانده بود سوالی است که مروجین
این تفکر برای توجیه آن دست به داستان سرایی و دروغ پردازی زده اند و جای بسی تاسف
است که نه تنها این عقیده در بین مردم
نهادینه شده بلکه زندگی روزمره بسیاری از افراد جامعه تحت تاثیر مخرب ایمان
کورکورانه قرار گرفته است و این مجال را برای روحانیت شیعه بوجود آورده که کنترل
تمام و کمال زندگی و تفکرات مردم را در دست گرفته و جهت دهی کنند.
می توان ادعا کرد که موضوع مهدویت و عاشورا که بعدا به آن
اشاره خواهد شد دو رکن اساسی حیات روحانیان شیعه است و هزینه های هنگفتی که از
همان ابتدای انقلاب تا کنون برای ترویج و پر رنگ ماندن آن در جامعه صورت گرفته است
بیانگر اهمیت آن برای حکومت آخوند هاست.
دلایل اثبات موضوع مهدویت ، تا حد زیادی افسانه ای بی پایه و اساس و بیشتر بر اساس ادعاهای ملایان
و روایات ساخته شده از افرادیست که همواره از نشر آن سود شخصی برده اند.
پیدایش پدیده ای بنام مهدی موعود در دعوای خلافت بین
بازماندگان محمد بعد از مرگ وی پیشینه ای طولانی دارد ، آنچه از کتب مختلف تاریخ
اسلام مثل تاریخ طبری و یا کتاب مهدی بیا نوشته دکتر روزبهانی در دسترس است ،
نخستین مهدی موعد در اسلام ، محمد ابن حنفیه پسر علی ابن ابی طالب امام اول شیعیان
بوده است که بعد از مرگ یزید در مدینه اعلام خلافت کرد و چون درگذشت به ادعای شخصی
بنام کیسان ، مرگ او کتمان و عده ای در انتظار ظهور او و تشکیل حکومتی جهانی
روزگار سپری میکردند و اینگونه شد که فرقه کیسانی متولد شد. شایان ذکر است اکنون
در یکی از روستاهای رودبار در استان گیلان مقبره ای منتسب به محمد حنفیه وجود دارد
که مردم با قل خوردن در آنجا به اصطلاح شفا پیدا میکنند و همواره عده زیادی از
مردم فریب خورده ایران در آنجا در انتظار قل خوردن هستند و صحنه های مزحک و در عین
حال تلخ را به امید حاجت گرفتن از امامزاده قلقه زن رقم میزنند. افراد دیگری همچون
محمد باقر ، جعفر صادق نیز بعد از مرگ توسط عده ای از پیروانشان مهدی موعود نامیده
شدند حتی عده ای دیگر از مسلمانان بنام واقفیه ها پا فراتر نهاده و مدعی شدند موسی
همان مهدی موعد است ، فرقه ای بنام عسکری ها نیز مدعی بودند خود حسن عسکری چون
فرزندی نداشت که بعد از او امام شود ، مهدی است و مجددا ظهور کرده و حکومت را در
دست خواهد گرفت ، اما آنچه مسلم از بیشترین آسیب را کسانی به ایران زده اند که
مدعی بودند که مهدی موعد پسر نادیده حسن عسکری است.
بعد از مرگ حسن عسکری عده ای برادر او حسن را امام نامیدند
و عده ای هم سخن از پایان امامت به زبان جاری ساختند که در این بین شخصی به نام
عثمان بن سعید ادعا کرد حسن عسکری پسری 5 ساله دارد که برای اینکه از گزند حکومت
مصون بماند پنهان است و من را بین خود و مردم واسطه کرده است که پیغام ایشان را به
مردم منتقل کنم و حق امام را دریافت نمایم و گاهی نیز مطالبی را از سوی آن امام
ناپیدا به مردم منتقل می کرد, بنابراین نقطه شروع این داستان از یک شخص رند آغاز
گردید. در نتیجه عده ی دیگری نیز قصد کسب
منفعت از این را آسان و خردمندانه کرده و خود را نماینده امام معرفی می کردند اما
عثمان که خود بنیانگذار این کسب و کار بود پیام هایی در رد دیگران از سوی اما برای
مردم می آورد. بعد از وی پسرش محمد این کسب و کار خانوادگی را اداره می کرد. حسین
ابن روح و محمدابن علی دوشخص دیگر بودند که از این منفعت بی بهره نمانده و با همین
روش سعی در فریب مردم و کسب مال می کردند. بعد از محمد بن علی موضوع رنگ دیگری به
خود گرفت و وی با این ادعا که دیگر رابطی میان امام و شیعیان نخواهد بود و از این
پس باید به کسانی که تعلیم امام را به خوبی آموخته اند رجوع شود ، راه چپاول مردم برای سایر علما هموار گردید تا آنان
با معرفی خود به عنوان جانشین و نماینده امام دوازدهم بر روی زمین , زندگی مردم بی
خرد را در دست گیرند. آنچه مسلم است جز ادعای افراد نامبرده و سخنانی که ایشان از
جانب امامی که هیچکس ندیده بود عنوان می کردند ، دلیل دیگری برای اثبات مهدویت وجود ندارد و علمای
شیعه در طول این 12 قرن هریک به نوبه خود مطالب بی پایه ای به آن افزوده و طبق سنت
همیشگی از گفتن هیچ دروغی و خرافاتی برای اثبات و حک کردن آن در ذهن مردم دریغ
نکرده اند .
گاه آیاتی از قرآن را به عنوان سند نشان می دادند و گاه از
پیامبر اسلام و امامان پیشین حدیث می آوردند, بعضی نیز پارا فراتر نهاده و ادعای
همنشینی و ملاقات با مهدی را به زبان می اورند که حتی براساس تاریخ و فقه اسلامی و
مطالعه شان نزول آیات و اصالت روایات کمترین سندیتی ندارند.
از سوی دیگر برای رد این ادعا چه به لحاظ فقهی ,چه از نظر
عقلی و تاریخی دلایل بسیار زیادی می توان بیان کرد .علمای اسلامی براساس متن قرآن
و اینکه در آن به صراحت گفته شده که تنها محمد از سوی خدا فرستاده شده و حتی او
نیز انسانی است مثل بقیه با تمام ضعف های انسانی که قادر به انجام امور خرق عادت نیست, موضوع غیبت و زندگی جاودانه را
به چالش می کشند و هیچ روایت مستندی را برای بشارت این شخص تایید نمی کند حتی اگر
از این سوال که چرا اگر قرار بود همچین اتفاق مهمی در تاریخ اسلام رقم بخورد و یا
اینکه جانشینان محمد باید از بین فرزندان پسر عموی وی علی به صورت موروثی انتخاب
شوند و در نهایت شخصی با زندگی جاودان زمام امور را بدست گیرد , هیچ اشاره ای از
آن در قرآن نشده تا مسلمین دچار گمراهی نشوند و چنین اختلافات عمیقی بروز نکنند در
گذریم و تنها به مطالبی که اطرافیان حسن عسکری بیان کرده اند دقت کنیم باز هم دلیلی
برای پذیرش این موضوع نمی توان پیدا کرد.
علاوه بر سخنانی که از برادر امام یازدهم که شیعیان او را
جعفر کذاب می نامند در مورد ناتوانی وی در فرزند آوری موجود است داستان دیگری وجود
دارد که البته صحت آن نیز به اندازه درستی سایر مسائل پیرامون این موضوع می باشد
که میگویند روزی خواهر حسن عسگری بعد از شنیدن خبر زایمان همسر او برای ملاقات و
عرض تبریک به منزل آنها رفته که با صحنه عجیبی روبه رو شد ,او با کودکی مواجه شد
که چند سالی از نوزاد تازه بدنیا آمده بزرگتر می نمود و چون حتی آثار وضع حمل را
در مادر مشاهده نمی کرد سخن از تردید به زبان جاری ساخت که با توجیهی عجیب تر
مواجه گردید که چون مهدی فرستاده خدا و بسیار بلند مرتبه و پاک است از جای ناپاک
مادر بیرون نیامده و جای مهبل از ران پای مادرش متولد شده است.
باری اگر از توجیهات و داستان های بی پایه و اساس و خرافی
دین در گذریم و به جای غرق شدن در صحبت ها و داستان های باقی مانده از قرن ها پیش
، از قدرت خرد بهره گیریم برای قبول یا رد
همه مسائل با دیده تردید بنگریم و با تکیه
بر خرد خود و مطالعه آثار علمی افراد بی غرض در پی نتیجه گیری برآییم و ترسی از به
چالش کشیدن موضوعات مختلف به خود راه ندهیم درک حقیقت مطالب کار دشواری نخواهد
بود.
اینکه از لحاظ ژنتیکی انسان قابلیت زندگی جاودان ندارد و یا
اینکه با توجه به دستاورد های علمی نوین امکان زنده شدن تک تک امام شیعه به منظور
حکومت کردن بعد از مهدی به هیچ عنوان میسر نیست , موضوعیست بسیار ساده و قابل درک
.به راحتی می توان پذیرفت که طلوع کردن خورشید از غرب که از نشانه های ظهور است
تنها در نتیجه برهم خوردن نظم منظومه شمسی خواهد بود که به معنای تغییر در تعادل
کنونی زمین و احتمالا پایان حیات است که دیگر مجالی به آن امام موهوم برای حکومت و
گسترش عدل نخواهد داد و اگر امام از اینترنت استفاده نکند این احتمال اندک است که
صدای وی از کعبه در سراسر جهان شنیده شود. باید نیک اندیشید که چگونه است که تنها
عده ای که در لباس دینداری هستند از این عقیده بهره می برند و سایر مردم همواره
باید تلاش کنند تا برای راضی نمودن امام ابتدا رضایت جانشینان امام را جلب کنند,
چرا امامی که آنقدر توانمند است که می تواند تنها با یاری 313 نفر تمامی ابر قدرت
های جهان را شکست دهد چشم به اندک مال مردمی دارد که خود برای گذران زندگی دچار
مشکل می شوند.
چطور چاهی وجود دارد که پولی که مردم در آن می اندازند را
به دست امام می رساند؟ چرا همیشه حرف از پول است؟ اگر امام را خداوند رحمان برای
هدایت و رهایی بشر از ظلم فرستاده است ، نمی شد هزینه آن را نیز خودش حساب می کرد؟
چرا همیشه در طول تاریخ نماینده خدا و امام بودن شغل به حساب می آید؟ نمی شود شغل
دیگری داشت و برای امرارمعاش زحمت کشید و بی چشم داشت نماینده امام بود؟ مگر
دانشمندان برای گذران امورات خود کار نمی کنند و در کنار آن باعث پیشرفت بشر نمی
شوند؟ شاید علاقه ما ایرانی ها به داستان های اساطیری و تخیلی در کنار این ویژگی
بدمان که همواره به جای تکیه بر توانایی های خودمان و حرکت کردن برای سعادت ، به
دنبال یک ناجی هستیم که مشکلات را برایمان حل کند و ما را به سر منزل مقصود
برساند, اصلی ترین عواملی باشند که عده ای مفت خور سالیان سال است که از ما سو
استفاده می کنند و توانسته اند اراجیف خود را به خورد ما بدهند.
آیا وقت آن نرسیده که با تکیه بر خرد آثار مخرب این امید
واهی را ببینیم و خود را از آن رها سازیم؟ در سال های اخیر علاوه بر هزینه های بی
حدی که برای ترویج و تبلیغ مهدویت توسط آخوندها صورت گرفته است و منابع بسیاری
بجای اینکه صرف امور مملکت شود در این راه هدر رفته است, پول زیادی نیز از جیب
مردم دزدیده شده و تحت عنوان حق امام به جیب مراجعی رفته که خود را جانشین مهدی می
نامند ,هرگاه یکی از مراجع در شهری می میرد اخبار غیر رسمی والبته درستی از حساب
های پر و پیمان آنها به گوش می رسد که با آن پول می توان مشکل تمام نیازمندان آن
شهر را حل نموند و این تنها بخشی از ثروتی است که آنان در قالب سرمایه گذاری ها و
املاک برای خود کسب کرده اند, کسانی که ادعای زهد و تقوا دارند بیش از دیگران حرص
ثروت و مال اندوزی دارند.
علاوه بر گمراهی مردم و از بین رفتن ثروت کشور ضرر دیگری که
اعتقاد به ظهور امام غایب به جامعه می رساند , این است که حضور روحانیت شیعه را
برای هدایت مردم تا زمان ظهور امام ناپیدا در جامعه لازم و واجب معرفی می کنند و
بدین وسیله همواره سایه نحس آنها در کشور دیده خواهد شد و این مانع بزرگ پیشرفت و
تعالی کشور، بقای خود را تضمین خواهد کرد.
همچنین این توهم که روزی شخصی خواهد آمد و عدالت را برای ما
برقرار خواهد کرد ,جامعه را از حرکت باز می دارد و به سکون می کشاند. تفکر حق طلبی
را در جامعه از بین می برد و مردم به جای اینکه برای رهایی از ظلم با تکیه بر
توانایی های خود مقابل ظلم ایستادگی کنند همواره کار را به عقب انداخته و منتظر
روی دادن این معجزه می مانند و حتی از تفکر در مورد این موضوع که واقعا احتمال
ظهورشخصی با این مشخصات چقدر است دچار ترس می شوند.
به همین روی عده ی زیادی نیز به جای تلاش در جهت پیشرفت
زندگی خود و اعتلای کشور ,وقت خود را صرف عبادت و راضی نمودن شخصی میکنند که
هیچگاه وجود نداشته . وقتی عده ی زیادی از افراد جامعه بدون هیچ تردیدی این موضوع
را می پذیرند و متعصبانه با آن برخورد می کنند ,عرصه برای انسان های فرهیخته ی جامعه
، که در صدد اصلاح جامعه و ترمیم اعتقادات آغشته با خرافات برمی آیند تنگ شده و به
شدت سرکوب می شوند و در بسیاری از مواقع جان خود را نیز از دست می دهند چون توده
مردم به جای حمایت از روشنفکران و متفکران ,از خشونت کسی حمایت می کنند که در اصل
عامل تمام مشکلات جامعه است , در نتیجه هم دست وی را برای سرکوب باز میگذارند و هم
این امکان را برای او فراهم می کند که بیشتر جامعه را دچار خرافات کند.
فصل هفتم
گنجی به اسم عاشورا
موضوع دیگری که به مانند اکسیژن برای زنده ماندن روحانیت
شیعه حیاتی است ، واقعه کربلا می باشد. اگر در ایران زندگی می کنید حتما این جمله از آقای خمینی را شنیده اید که این محرم و صفر است که
اسلام را زنده نگه داشته است ، شاید این درست ترین و صادقانه ترین جمله ایست که
این مرد در طول حیات خود به زبان آورده بود البته یادآور می شوم مقصود از اسلام در
این جمله همان مذهب شیعه جعفری دوازده امامی است چون در واقعیت این فصل از تاریخ
اسلام یکی از بزرگترین شکاف ها در بین مسلمین را به وجود آورده است.
باری ، اینکه در ده روز اول محرم سال 61 بعد از هجرت چه
اتفاقی افتاده یا تا چه حد بر واقعیت منطبق است و اگر هست حق با چه کسی بوده موضوع
مورد اشاره نیست ، آنچه در این مجال به آن خواهیم پرداخت تمرکز بر دروغ پردازی ها
و استفاده ابزاری روحانیت شیعه از این داستان در راستای منافع خود است همچنین سعی
خواهد شد به زیان هایی که در طول تاریخ به جامعه ایرانی از این ناحیه وارد شده است
اشاره شود.
همانطور که بر کسی پوشیده نیست ، بعد از مرگ محمد پیامبر
اسلام و به خصوص بعد از دوران زمام داری خلیفه دوم مسلمین ، درگیری بر سر قدرت و
بدست گرفتن رهبری امت اسلامی همواره بین اقوام و نزدیکان محمد وجود داشته است که
این موضوع به خودی خود امر نکوهیده ای نیست و قابل درک می باشد ، این درگیری ها در
تمام نقاط دنیا و در تمام طول تاریخ بشر وجود داشته و همواره وقتی شخص یا گروهی
زمام امور را بدست داشتند عده ای دیگر سعی در تضعیف حاکم و گاه شورش و قیام داشتند
تا سهم بیشتری از قدرت بدست آورند.
بنابراین اگر فرض را بر این بگذاریم که تمام اتفاقاتی
که به آن روز خاص نسبت می دهند در واقعیت نیز اتفاق افتاده باشد, با اندکی تحقیق و
مطالعه می توان صدها مورد مشابه به آن را در تاریخ پیدا کرد حتی اینکه حاکم برای
کنترل و از بین بردن نافرمانی و شورش و حفظ خود در قدرت دست به اقدامات خشن و غیر
انسانی زند اتفاقی است بسیار آشنا و قابل انتظار مخصوصا برای من و سایر ایرانیانی
که در این چهار دهه حیات جمهوری اسلامی ایران در ایران زندگی کرده اند ,
قیام ارتشیان در نوژه , ترور و قتل های یاران نزدیک خمینی و حتی پسر او که منتهی
به رهبری علی خامنه ای شد , قیام دانشجویان دانشگاه تهران که به ماجرای کوی
دانشگاه معروف شد, زاویه گرفتن گروهی که نزدیک به خمینی بودند از حاکمیت در سال 88
که زمینه ساز جنبش سبز بود نمونه هایی از سرکوب هایی است که شاید هم نسل های من به
خاطر سپرده باشند. حتی در سال 96 زمانی که عده ای از مردم ایران به دلیل بی توجهی
و نا کارامدی مسئولان دچار مشکلات معیشتی شده و دست رنج سال ها زندگی خود را از
دست رفته دیدند و به عنوان اعتراض و از سر در ماندگی دست به تجمع خیابانی زدند با
سرکوب شدید حکومت اسلامی مواجه شدند که به نظر من لکه ننگی بود بر مفهوم انسانیت. بنابراین
می توان گفت بشر همواره مقاومت و سرکوب حاکمان در برابر معترضان و مخالفان را
تجربه کرده و بسیار دیده است ، که این موضوع را پر اهمیت می کند گل آلود کردن این
آب توسط روحانیت شیعه و ماهی گرفتن آنها از آن آب گل آلود است.
یکی از تکنیک هایی که روحانیت شیعه از آن بهره میبرد مقدس
زایی , دروغ بافتن و گسترش خرافات است و همانطور که انتظار می رود واقعه کربلا هم
از این قاعده مستثنا نیست.
همانطور که اشاره شد روحانیت شیعه همواره کوشید از واقعه
کربلا در راستای نفوذ خود میان توده مردم جامعه بهره جوید این موضوع از دو منظر
قابل بررسی است:
اول اینکه برگذاری هر ساله مراسم عزاداری حسین این فرصت را
به آنها می دهد تا با بهره گیری از علاقه مردم ایران به اسطوره سازی و سوار شدن بر
موج احساسات جامعه عقاید خود را در بین توده مردم زنده نگه دارند و به همین دلیل است که همواره در تلاشند تا
مراسمی پرشور برگذار کنند و هرساله داستان های جدیدی به کتاب عاشورا اضافه می کنند
و ذهن خیال پردازشان برای نشان دادن شجاعت حسین مرزهای توهم را جا به جا می کند.
دوم آنها می کوشند که با مظلوم نشان دادن حسین و یارانش و
تکیه بر حقانیت حسین در این مجادله, حقانیت خود و اعتقاداتشان را به اثبات برسانند
و این ذهنیت را در جامعه نگه دارند که چون ما سنگ حسین را به سینه می زنیم پس راه
رسیدن به رستگاری ابدی , ماندن در رکاب ما و توسل به اعتقادات ماست , که البته می
توان گفت که این هدف محقق شده است تا جایی که شاهد هستیم در ایام محرم حتی افراد
جامعه گریز و شرور جامعه هم پای منبر روضه نشسته و گاها به طور افراطی سعی در نشان
دادن بندگی حسین دارند.
بنابراین می توان گفت نقد و بررسی واقعه کربلا و بیان حقایق
و کنکاش در باب آسیب هایی که به جامعه ایران وارد کرده است در خور توجه می نماید.
معاویه , پسر ابوسفیان و از کاتبان وحی و از صحابه نزدیک
محمد پیامبر اسلام بود که به شکل قانونی بعد از ماجرای حاکمیت در حدود 19 سال
خلیفه بود. بعد از مرگ علی و در سال 60 هجری گروهی از مردم عراق که شاخص ترین آنها
قیس بن سعد بود با حسن بن علی امام دوم شیعیان بیعت کردند و وی خیال جنگ با معاویه
را پیدا کرد و با آماده سازی لشکری 12 هزار نفری به فرماندهی قیس بن سعد در صدد
شورش و رسیدن به خلافت برآمد اما درمیانه ماجرا ، لشکر وی بعد از شنیدن شایعه مرگ
قیس بن سعد ابتدا اموال امام خود را غارت کرده و سپس از گرد او پراکنده شدند و
امام به اصطلاح معصوم با فرستادن نامه ای
به معاویه طلب صلح و بخشش نمود و از آنجا که معاویه مردی با سیاست و آینده نگر بود
مقرر کرد آنچه در بیت المال کوفه هست و خراج شهر دارابگرد(از شهر های ایران) به حسن
تعلق گیرد و هر سال مبلغ دو میلیون درهم نیز به وی پرداخت شود. در جلد 4 و 7 کتاب
تاریخ طبری این وقایع به صورت مبسوط شرح داده شده است.
اما حسین بن علی با معاویه رابطه خوبی داشت و مشهور است در
سفرهای معاویه به مکه و مدینه جز اولین کسانی بود که از وی استفبال می کرد
(اخبارالطویل)
همچنین در سال 49 هجری در جنگ قسطنطنیه حسین در سپاه معاویه جنگیده بود
و در کتاب تاریخ تمدن اسلام بیان شده در زمان معاویه ارزش مقرری این دو برادر به
بیش از 4هزار کیلو نقره می رسید.
اما برای نخستین بار معاویه سازوکار به خلافت رسیدن را
تغییر داد و با سیاست خاصی آن را به شکل موروثی تبدیل کرد البته باید اشاره کرد که
برای انجام این مهم شوارایی نیز در نظر گرفته شده بود تا در نهایت ، یزید بن معاویه بعد از مرگ پدرش خلافت
مسلمانان را در دست بگیرد که همین امر موجب نارضایتی و اعتراض افراد پرقدرت و
ثروتمند خانواده های پر نفوذ در آن زمان شد زیرا همه آنها این احتمال را می دادند
که بتوانند بعد از معاویه خلافت را در دست گیرند. از این رو بعد از اعلام خلافت
یزید چهار شخص مهم با او بیعت نکردند. حسین بن علی , عبد الله بن عمر ، عبدالله بن
زبیر و عبدارحمان بن ابوبکر.
توجه به این نام ها این نکته را روشن می سازد که تمامی
افرادی که پدرانشان سهم بزرگی در به ثمر رسیدن حکومت اسلامی داشتند نه برای رضای
خدا و نه برای حفظ اسلام بلکه تنها برای حفظ قدرت و ثروت در خانواده ی خود در
تکاپو بودند و به نظر اگر کسی با دیدن این نام ها در کنار هم و شنیدن وقایع آن زمان
چیزی غیر از این برداشت کند احتمالا درک درستی از دنیای سیاست و قدرت ندارد.
در همین راستا پس از مرگ معاویه, ولید حاکم مدینه شخصی را
نزد حسین فرستاد تا با یزید بیعت نماید و حسین در جواب گفت با توجه به نسب و
اعتبار من برای یزید بهتر است فردا مردم را جمع کنی تا من در مقابل آنها بیعت کنم
نه در خلوت. اما شبانه به مکه گریخت.
بعد از مدتی حضور در مکه عده ای از مردم کوفه و نماینگان
آنها نزد وی آمدند و او را برای قیام بر علیه یزید ترغیب کردند چندی بعد حسین برای
اطلاع از صحت ماجرا مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد(تاریخ طبری جلد7).
لازم به ذکر است که علاوه بر اختلافاتی که بر سر خلافت وجود
داشت, ماجرای زنی به نام ارنیب که ابتدا معشوقه یزید بود و در آستانه ازدواج با
یزید ، به عقد حسین در آمد نیز رنگ و بوی شخصی بودن هم به این اختلافات داده بود.
باری, در نهایت حسین عزم رفتن به کوفه نمود.
حسین بن علی در راه تنعیم به کاروانی که متعلق به یزید بود
و اجناسی را برای وی از یمن به دمشق می برد بر میخورد. او راه کاروان را سد می کند
و اموال آن را طبق سنت پدر بزرگ خود تصرف می نماید.
در کتاب تاریخ طبری جلد هفتم آمده است ، پس از محاصره ی نیروهای
حسین بن علی در کربلا توسط لشکر عمرسعد و در یافتن این موضوع که وضعیت بر خلاف آن
چیزی است که پیش بینی کرده بود ، به رقم داستان های حماسی روحانیت شیعه در مدح
شجاعت و آزادگی وی, برای برون رفت از این موقعیت سخت و نجات جان خود وهمراهانش
پیشنهاد داد یا اجازه دهند به همان جا که آمده بود باز گردد و یا اجازه دهند با
یزید بیعت کرده و رای او را در این باب بپذیرو و یا اینکه او را به یکی از مرزهای
مسلمانان بفرستند تا به جنگ با کفار مشغول شود. پس از آنکه در خواست حسین بن علی
برای عبدالله بن زیاد حاکم کوفه فرستاده شد وی ابتدا آن را پذیرفت اما به دلیل
اینکه حسین پیشتر به ولید حاکم مدینه قول داده بود که با یزید بیعت کند و زیر قول
خود زده و شبانه گریخته بود و همچنین تاثیر سخنان شمربن ذی الجوشن که به عبیدالله
بن زیاد گفته بود چون اکنون سرزمین تو در محاصره است این حرف را می گوید و اگر از
دیار تو برود و دست در دست تو نهاده باشد عزت از آن او و ضعف و خفت از آن تو,
عبیدالله از پذیرفتن آن پیشنهادات سرباز زد و در نتیجه محاصره ادامه یافت. همچنین
نقل است که در زمان محاصره ,حسین ,عباس بن ابی طالب را پیش خواند و با سی سوار و
بیست پیاده به همراه مشک های خالی شبانه به سمت آبگاه حرکت کردند, پانصد تن از
سپاهیان یزید مراقب آبگاه بودند که وقتی عباس نزد آنها رفت و گفت آمده ایم از این آب بنوشیم گفتند بنوش اما چون عباس
گفت تا حسین و ییارانش تشنه باشند نخواهیم نوشید درگیری اندکی رخ داد و سرانجام
عباس به همراه مشک های پرآب به خیمه ها باز گشتند.
پیش از شروع جنگ در کربلا حسین دستور داد تا خیمه ای به پا
کنند و سپس وارد آن شد و نوره کشید(نوره کشیدن اصلاح موهای زائد) و چون از خیمه
خارج شد و دیگران رفتند و نوره
کشیدند.(تاریخ طبری جلد 7)که این موضوع از دیگر دلایلی است که داستان تشنه لب بودن
حسین و یارانش را نقض می کند.
همچنین در کتب موثق اسلامی آمده است که حسین بن علی برای
اجتناب از جنگ در خلوت با عمر سعد به گفتگو پرداخته و به وی پیشنهاد پول و زمین در
ازای رفع حصر داده بود که عمر آن را نپذیرفت در نهایت در روز دهم محرم جنگ در گرفت
و حسین و یارانش کشته شدند.
پس از واقعه کربلا بازماندگان حسین را به شام نزد یزید
فرستادند که علی بن حسین نیز در بین آنان بود. آنگاه یزید رو به علی بن حسین گفت:
به خدا پدرت حق خویشاوندی مرا رعایت نکرد
و با من بر سر قدرتم به نزاع پرداخت و خدا با او چنین کرد که دیدی و آیه 30 سوره
شوری را خواند. پس از آن بازماندگان حسین به خانه یزید رفتند و سه روز عزای حسین
گرفتند و یزید همواره این جمله را می گفت :خدا عبیدالله بن زیاد را لعنت کند ,به
خدا اگر کار حسین به دست من بود (منظور فهمیدن پیشنهاد صلح بود که به او اطلاع
نداده بودند) هر چه می خواست می پذیرفتم حتی با تلف شدن جان یکی از فرزندانم مرگ
را از حسین دور می کردم. سپس یزید شخصی را نزد زنان فرستاد و پرسید از شما چه
گرفته اند و هر کس هرچه گفت دو برابر آن را به آنها داد. و سپس آنها را با اسکورت
به مدینه فرستاد.(تاریخ طبری جلد7)
این چکیده ای بود از واقعیت های رخ داده در مناقشه بین حسین
بن علی و یزید بن معاویه که به شکل معنا داری با داستان های حماسی روحانیت شیعه
تناقض دارد. حال می توان به راحتی حدس زد اساس مدل آخوندی داستان کربلا که برپایه
آزادگی حسین و دفاع او از حق مظلومان بوده است کاملا دروغی بیش نیست. همانطور که
اشاره شد بعد از به قدرت رسیدن یزید علاوه بر حسین که پسر علی خلیفه چهارم بود,
فرزندان ابوبکر و عمر نیز خود را محق می دانستند و با یزید بیعت نکردند هر کدام از
آنها به واسطه نقشی که خانواده ها یشان در شکل گیری حکومت اسلامی از آغاز داشتند و
به پشتوانه نسبت فامیلی که با محمد داشتند خود را شایسته رهبری جامعه اسلامی می
دیدند نه یزید. در نهایت هر کدام به شکل مخصوص به خود با این موضوع کنار آمدند و
با دریافت امتیازات ویژه ای از خیر خلافت گذشتند. درست به مانند کاری که حسن بن
علی در زمان معاویه انجام داد. اما حسین بی تدبیری و بی سیاست بودن را از پدر خود
به ارث برده بود و تنها با وسوسه ی عده ای از مردم کوفه منطق را کنار گذاشته و
شتابان به سمت کسب قدرت حرکت کرد و در این راه با نتایج تصمیم خود روبه رو گشت .زمانی
که شما در مقابل حکومت دست به لشکرکشی می زنید باید انتظار برخورد شدید را داشته
باشید.
موضوع دیگر شجاعت حسین است که در این سال ها دست مایه بازار
دروغ و خرافات روحانیت شیعه بوده است .حسین در ابتدا به گمان اینکه لشکری قوی از
مردم کوفه را در اختیار خواهد داشت تصمیم به تلاش برای براندازی حکومت یزید گرفت
,حتی برای اینکه احتمال وجود خطر را پایین بیاورد مسلم بن عقیل را جهت تایید ادعا
به کوفه فرستاد.بنابراین اینکه در نهایت حدود 70 نفر در صف یاران او باقی مانده
بودند بیشتر از شجاعت به دلیل عدم بینش سیاسی او به نظر می رسد, ضمن اینکه او تا
آخرین روز قبل از درگیری در صدد این بود که با رشوه پول و زمین یا تکیه بر روابط فامیلی شرایط صلح
و عقب نشینی را مهیا و از جنگ جلوگیری کند حتی اگر به قیمت تبعید وی به نقاط مرزی
منجر شود. در واقع او چاره ای جز جنگیدن نداشت چون به دلیل سابقه ای که در خلف
وعده داشت نمایندگان یزید نمی توانستند به حرف او اعتماد کرده و این شانس را به او
بدهند که به راحتی محاصره را ترک کند وبار دیگر به نحوه ی دیگری آغازگر این
مناقشات باشد.
بار دیگر یادآور می شوم من در اینجا قصد ندارم حقانیت حسین
یا یزید را به اثبات رسانم و این مطالب دال بر این نمی باشد که یزید به حکومت حق
داشت و دیگران در صدد گرفتن این حق از دست وی بودند چون همانطور که اشاره شد او
نیز طی شگردی ,حکومت را از پدر خود به ارث برده بود. هدف این است که بگوییم همان
قدر که حسین در گرفتن خلافت به خود حق می داد , یزید ,عبدالله بن عمر, عبدالرحمان
بن ابوبکر ,عبدالله بن زبیر و شاید افراد دیگری هم بودند که به همان اندازه خود را
محق و شایسته می دانستند.
با توجه به مطالب یاد شده این ادعا که حسین ابتدا و قبل از
حرکت می دانست که کشته خواهد شد و با علم به این موضوع به همراه خانواده راهی جنگ
شد تا شجاعت خود را به همگان نشان دهد ، که باید در مقابل ظلم ایستاد, افسانه ای است
که روحانیت شیعه برای سو استفاده از احساسات مردم ساخته اند و همواره به آن شاخ و
برگ جدیدی می دهند. آنچه روشن است این است که وی به قصد پیروزی و یا حداقل گرفتن
امتیازات ویژه از حاکم قدم به این راه گذاشته بود , در غیر این صورت کدام آدم
عاقلی زمانی که به قتل گاه می رود تمام خانواده خود و حتی کودکان را با خود به
همراه می برد؟
داستان دیگری که روضه خوان ها همواره از آن برای پرشور کردن
حسینیه ها بهره می برند ماجرای تشنه بودن حسین و یارانش و حماسه عباس است.
براساس آنچه در کتب معتبر اسلامی آمده است دسترسی کاروان
حسین به آب فراهم بود و همانطور که اشاره
شد حسین عباس را برای جمع آوری آب و پر کردن مشک ها فرستاد و حتی درگیری بین عباس
و نگهبانان یزید نه به خاطر بستن آب به روی حسین بلکه تنها به خاطر درگیری لفظی
بین عباس و آنها شروع شد.علاوه بر این قابل باور نیست که آب برای اصلاح موی بدن
حسین و یارانش موجود بوده اما اطرافیان آن تشنه بوده باشند بنابراین لفظ تشنه لب
از پایه مردود به نظر می رسد.
اگر به اتفاقات بعد از روز عاشورا و وضعیت بازماندگان حسین
بنگریم در می یابییم که علی رغم باور عمومی که فکر میکند این اتفاق جنگ بین خیر و
شر بود ,این تنها درگیری بر سر قدرت دو خاندان مهم اسلام بود که حتی دیگر اعضای آن
خانواده ها نیز خود را درگیر آن نمی دیدند همانطور که گفته شد حتی مراسم عزاداری
حسین نیز توسط اهل بیت یزید و توسط ایشان برگذار گردید. همچنین در جلد هفتم تاریخ
طبری آمده است شمربن ذی الجوشن دایی برادارن ناتنی حسین بن علی یعنی عباس و جعفر و
عثمان دیگر پسران علی بود و به نوعی دایی ناتنی خود حسین هم محسوب می شد که قبل از
جنگ از سوی عبیدالله بن زیاد برای آنها امان نامه گرفته بود.اما آنها گفتند در
صورتی که به دیگر برادر آنها یعنی حسین
نیز امان داده نشود آن را نخواهند پذیرفت.
باری, این ها حقایقی است که هیچگاه توسط آخوند ها در مراسم
مذهبی گفته نمی شود, زیرا به نفع آنها نبوده که بخواهند حقایق ماجرا را تعریف کنند
و دیگر قار نخواهند بود اشک مردم را در بیاورند و سفره فساد خود را گسترده نگاه
دارند. روشن است تنها به دلیل اینکه بتوانند دروغ های خود را در ذهن مردم حک کنند
همواره تلاش کرده اند جامعه را به سمتی ببرند که خود را تنها منبع برای آگاهی مردم
از دین معرفی کنند و مردم را مجبور کنند برای دانستن حقایق دین اسلام و تاریخ آن
به جاب اینکه خود به مطالعه کتب بپردازند و تحقیق کنند , پای منبر این شیادان
نشسته و تنها به شنیدن روایات آنان از دین
و تاریخ بسنده کنند.
برآورد دقیق هزینه های مادی که برگذاری نمایش محرم هر ساله
بر دوش ملت ایران می گذارد تقریبا غیرممکن است. تصور کنید هرساله چه مقدار پارچه
برای ساخت پرچم, لباس مشکی, پیام های عاشورایی یا سیاه پوش کردن مساجد و خیابان
های شهرها صرف می شود, شاید اگر مردم متوجه می شدند و به جای آن ، از این حجم پارچه برای محرومان لباس فراهم می شد ، دیگر هیچ
کس در ایران نبود که به خاطر فقر لباس مندرس به تن کند . مبالغ سنگینی از بودجه
عمومی کشور تحت عنوان کمک های بلاعوض برای داغ نگه داشتن تنور محرم به هیئت ها و
حسینیه ها داده می شود و نیز بودجه های بسیار زیادی که سازمان های وابسته به حکومت
چون سازمان تبلیغات اسلامی و غیره هر ساله از درآمدهای عمومی کشور به خود اختصاص
می دهد, در واقع قسمتی از منابع ثروت این مملکت است که بدون هیچ بازدهی و منفعتی
برای کشور در حال هدر رفتن است.
در سال های اخیر شاهد این هستیم که حکومت برای برپایی
راهپیمایی اربعین علاوه بر هزینه ای نجومی که بردوش ملت می گذارد بخش بزرگی از
ناوگان حمل و نقل کشور,مقدار زیادی دارو و غذا و بخشی از سرمایه ارزی کشور را نیز
صرف دستگاه تبلیغاتی ایدئولوژی خود می کند . علاوه بر این ، اشاره به مبالغ قابل
توجهی که نه تنها در ایام محرم بلکه در تمام طول سال به جیب مداحان و آخوندها می
رود تا همواره ماجرای کربلا داغ بماند نیز خالی از لطف نیست. احتمالا اگر تمام این
سرمایه ها و هزینه هایی که تنها برای تبلیغ داستانی سراسر دروغ و متناقض که سال ها قبل رخ داده به هدر می رود
را به دست انسان های لایق بسپارید خواهند توانست کشوری به اندازه بحرین یا امارات
را با همان پول اداره کنند. با اطمینان می توان گفت ضرر فرهنگی این موضوع بسیار
بیشتر از ضرر مادی آن است.
به نظر من فاجعه اجتماعی آنجایی رخ می دهد که وقتی مردم در
میان این باورهای خرافی و این داستان های تخیلی و حماسی محاصره شده اند و شور
عاشورایی و باور به مظلومیت و معصومیت حسین تا مغز استخوان آنها نفوذ کرده است , روحانیت
شیعه این فرصت را دارد تا با نام نهادن خود به عنوان نماینده حسین , عنان جامعه را
در دست گرفته و مانع از هرگونه اعتراض و یا تغییرات فرهنگی در جامعه شود. برای درک
بهتر می توان گفت , وقتی مردم به ماجرای کربلا و برگذاری مراسم آن عشق می ورزند و
همواره در این مورد با روحانیت که خود را نماینده و معتقد به این تفکر می
داند همراهی می کنند,علاوه بر اینکه به
آنها این اجازه می دهند که افکار خرافی و دروغ های خود را در جامعه زنده نگه
دارند, اتفاق ناگوار دیگری نیز رخ می دهد و آن اینکه اکثریت مذهبی جامعه حتی اگر
ظلمی آشکار از روحانیت ببینند و یا حتی اطمینان حاصل کنند که بخشی از حرف ها و
داستان های آنها دروغ است ، یا اگر پلیدی ذات آنها برایشان آشکار شود ,فقط به دلیل
اینکه آخوندها را نماینده خدا و دین می دانند و آنها را مبلغ مکتب حسین و مروج
فرهنگ عاشورا می بینند و از ترس اینکه نکند آنها را از قطار یاران حسین پیاده کنند
و بهشت را از دست بدهند همه چیز را نادیده می گیرند و چشم و البته خرد خود را می
بندند. به همین دلیل است که اربابان دین همواره بر مردم تسلط داشته و با وجود تمام
دزدی ها ,دروغ ها , وطن فروشی ها, خیانت ها و ظلم هایی که انجام داده اند همچنان
بر روی توده مردم نفوذ دارند, مثال ملموس این موضوع در سال88 و زمانی اتفاق افتاد
که حکومت در روز عاشورا عده ای از ماموران و مزدوران خود را با لباس شخصی بین مردم
فرستاد تا با توهین , تخریب و بر هم زدن مراسم عزاداری حسین علاوه بر آنکه بتواند به
جامعه مذهبی ایران القا کند که معترضان عده ای بی دین هستند و اعتقادات شمارا هدف
گرفته اند ,دست خود را برای سرکوب معترضان به بهانه دفاع از مقدسات مذهبی بازگذاشت
و همانطور که به یاد داریم بیشترین فجایع رژیم در همان روز اتفاق افتاد و می توان
گفت استفاده از باورهای مذهبی مردم بار دیگر به حکومت اسلامی کمک کرد بحران را پشت
سر گذارد و بعد از آن روز اعتراضات به نفع حکومت به پایان رسید.
بنابراین تا زمانی که مردم دل در گرو خرافات و افکار مذهبی دارند و هرساله منتظر برگزاری
مراسمی چون محرم و ماه رمضان هستند و همواره سعی میکنند بد و خوب زندگی خود را در
غالب دستورات مذهبی از آخوند طلب کنند ,راه برای هرگونه رشد مسدود است.
چگونه می شود ملتی پشت سر کسانی که بیشترین آسیب را به آنها
می رسانند حرکت کنند و انتظار تغییر داشته باشند.
براستی اولین قدم در راه پیشرفت این است که جرات شک کردن در
مورد افکار و اعتقاداتی که از پدرانمان آموخته ایم را پیدا کنیم و آنها را به چالش
بکشیم و با مطالعه و تحقیق دانش خود را بالا ببریم و یاد بگیریم نباید با هیچ
تفکر,اعتقاد و باوری متعصبانه برخورد کنیم.
فصل آخر:
راه حل
من به عنوان یک آتئیست , زمان زیادی از زندگی خود را در جهت
درک چگونگی کار کردن جهان اطراف خود و رابطه بین اعضا و عناصر مختلف آن صرف کردم
,استفاده از ریاضیات , فیزیک , نجوم , کتب دینی (به خصوص اسلامی) ,فلسفه , منطق و
تاریخ به من کمک می کرد که بتوانم مسائل را از زوایای مختلف ببینم و آنچه بیش از
هر چیزی از آن اطمینان یافتم این است که نمی توان انتظار داشت همه افراد یک جامعه
مانند هم فکر کنند و به یک چیز باور یکسان داشته باشند حتی اگر آن چیز به شدت
منطقی و درست باشد و اینکه هر چه این باورها به سمت منطق و علم گرایش داشته باشند
, نتیجه ناامید کننده تر است چون آنگونه که مشخص است انسان ها به طور کلی بیشتر
تمایل به داستان دارند تا به حقیقیت و منطق .به همین دلیل است که همواره تعداد
افراد فرهیخته هرجامعه بسیار کمتر از جمعیت توده آن جامعه است چون ابتدا کسانی به
دنبال علم می روند که تمایلی ذاتی برای فهمیدن دارند و هوش افراد در ادامه راه
تاثیر گذار است , آنچه که بیشتر از هوش اهمیت دارد میزان علاقه و ممارست افراد به فهمیدن
است.
زمانی که جوان تر بودم تلاش زیادی برای قانع کردن تمام
افراد می کردم که در افکار خود بازبینی کنند و گاه از اینکه می دیدم که با وجود
نشان دادن تمام نشانه ها, حقایق و دستاورد های علمی به عده ای , بازهم حاضر به فکر
کردن در مورد آن نیستند, بسیار نا امید می شدم .بعد ها متوجه شدم همه افراد دغدغه
فهمیدن ندارند اما این را هم فهمیدم که هیچ گاه نباید دست از تلاش برداشت چون
همواره کسانی هستند که قدم در راه علم می گذارند .
همانظور که پیش تر گفتم نوشتن یک نسخه کاملا علمی و به دور
از خرافات و الهیات برای جامعه و انتظار پذیرش آن از سوی مردم بسیار غیر محتمل به
نظر می رسد .حداقل در این عصر و با این تجربه تاریخی بشر، حتی زمانی که به شکل معنا داری تمام حقایق , دستاوردها و تجارب گذشته نشان می هد برای ورود
به عصری جدید از تاریخ انسان مدرن راهی جز
این وجود ندارد.
درواقع پیدایش حکومت های سکولار نشان از همین واقعیت دارد.
اما نمی توان دست از تلاش برداشت چرا که وجود مذاهب مختلف در جهان همواره باعث مرز
بندی های اعتقادی و نژادی ,اختلافات , خودبرتربینی , فساد و جنگ می شود و همواره
حکومت ها در مواقع بحرانی از آن استفاده خواهند کرد حتی اگر ادیان به ظاهر مدتی در سایه بوده و دخالتی در امور
کشور نداشته باشند.
براساس سال ها تجربه در مواجهه و گفتگو با افراد مختلف با
میزان اعتقاد متفاوت به باورهای دینی و همچنین تحقیق و مطالعه در خصوص دین و
دینداران و با تکیه بر تجربیات شخصی خودم از زندگی در یک جامعه دیکتاتوری مذهبی به
این نتیجه رسیده ام که شاید به جای اینکه از افراد مذهبی انتظار داشته باشیم به
غیرواقعی و اشتباه بودن اعتقادات خود اعتراف کنند و آن را بپذیرند , بهتر باشد
تلاش کنیم آنها را متوجه بی اهمیت بودن باورهاییشان نماییم و به آنها نشان دهیم که
فارق از اینکه شما چه مذهبی دارید و تا چه حد با آن مذهب ایمان دارید ,وضعیت زندگی
, آرامش , رفاه , ثروت , علم و سایر جنبه
های زندگی در گرو دستاوردهای انسانی شماست. شرایط زندگی در این کره خاکی نه به دین
شما بلکه به همتتان بستگی دارد. احتمالا اینگونه گوش های شنوای بیشتری پیدا خواهیم
کرد و به الطبع نتیجه بهتری بدست خواهیم آورد.
در مرحله بعد می توان انتظار داشت که افراد مذهبی عقاید خود
را به چالش بکشند زیرا اصرار بیش از حد در مورد یک باور حتی اگر کاملا منطبق بر
علم و عاری از خرافات هم باشد آن را تبدیل به یک دین و گوینده آن را یک دین دار
متعصب نشان می دهد و در نتیجه مخاطبان را مجبور به وضع گیری می کند که این امر به
تنهایی باعث می شود راه تفکر و گفتگو بسته شود.
مدلی که به نظر می رسد برای رسیدن به یک جامعه ایده ال
مناسب باشد نه در آسمان ها بلکه در زمین و درست در مقبل چشمان
ماست:"انسان"
انسان نوین با درس گرفتن از تجربیات قرون گذشته و با تکیه
بر دستاوردهای علمی و اجتماعی بسیار , بیش از هر خدایی قادر است بفهمد که به چه
چیزی نیاز دارد و چگونه می تواند به آن دست پیدا کند. مسلمان , مسیحی , یهودی ,
بودایی , بهایی فرقی نمی کند , رفاه ,آزادی , غذا , آموزش , امنیت و تفریح برای
همه انسان ها یک رنگ است و برای همه یک معنی می دهد.
سالهاست عده ای با این توجیح که خدا و دین محور وحدت
انسانهاست ، به خود اجازه داده اند که به حقوق دیگران تجاوز کرده و جان و مال مردم
را در اختیار خود بگیرند.
اما آیا واقعا این امر محقق شده است؟
با نگاهی گذرا به تاریخ بشر می توان با اطمینان گفت که خدا نه تنها نتوانسته نقش وحدت آفرین میان
انسان ها را داشته باشد بلکه یکی از اولین تعصبات بشر که تعصب مذهبی است را بوجود
آورده است . این مرز بندی های عقیدتی همواره نقش مخرب داشته و سبب جنگ های
ویرانگری بوده است . حتی بسیاری از افراد به دلیل باورهای مذهبی دست به کشتن
فرزندان خود زده اند. بسیاری از نفرت های قومی در زمان ما ریشه در باور مذهبی دارد
بسیاری از تبعیض ها به دلیل تفاوت های مذهبی بوده و بسیاری از فسادها به بهانه
ترویج دین انجام می شود به نظر می رسد بشر امروز توانایی تغییر این وضعیت را پیدا
کرده و وقت آن رسیده است با گام نهادن در مسیری جدید مقدمات رسیدن به جهانی بهتر و
امن تر برای آیندگان فراهم می شود.
من قصد دارم این تئوری را مطرح کنم که بهتر است به جای خدا
, ما ، انسان را محور وحدت قرار دهیم , به جای اینکه تلاش کنیم موجودی که خودمان
ساخته ایم را راضی نگه داریم تلاش کنیم با درک درست از نیازهای انسانی , رضایت را
برای گونه خودمان فراهم سازیم.
در دنیای امروز به دلیل پیشرفت بشر در علوم مختلف و به خصوص
تجربیات و دستاوردهای علوم مربوط به انسان شناسی و جامعه شناسی به راحتی می توان
مسائل ابتدایی که باعث می شود انسان و
جوامع انسانی با در اختیار داشتن آنها از یک نظم استاندارد بهره مند شوند تا
اکثریت قریب به اتفاق جامعه احساس آرامش , رفاه و رضایت داشته باشند را ، مشخص
نمود.
ما باید باور کنیم که برای خوب بودن نیازی به خدا و کتاب
مقدس نداریم ,انسان خوب با خدا یا بدون آن و کتابش ، به دنبال نیکی می رود و انسان
بد حتی اگر به سخت ترین مجازات های الهی باور داشته باشد در نهایت به دنبال شر می
رود این درسی است که چندین هزار سال تمدن انسان به ما داده است.
ما باید قبول کنیم دوران اینکه شخصی خود را نماینده خدا
معرفی میکند و دستوراتی را از جانب او بگوید و سعی در راهنمایی بشر داشته باشد
سپری شده است. در عصر حاضر انسان بهتر از هرکس دیگری می تواند برای خود تصمیم
بگیرد , خوبی و اخلاقیات در نهاد همه
انسان ها وجود دارد. ما اکنون نیاز نداریم کسی از آسمان بگوید کار نیک چیست
و چه چیزی بد است.
بنابراین به جای چشم دوختن به آسمان و کودکان را درگیر
خرافات کردن بهتر است تلاش کنیم تمامی خصایص خوب انسانی را که مورد قبول اکثریت هر
جامعه ای است در غالب آموزش در جامعه نهادینه کنیم تا به جای اینکه ذهن ما درگیر
راضی نمودن خدا بشود تمرکز جامعه را به فواید رعایت ارزش های انسانی بگذاریم. ارزش
هایی از قبیل راستگویی , احترام به حقوق انسان ها , آزادی بیان , ارزش جان موجودات
زنده به خصوص انسان ها , احترام به والدین و فرزندان , اهمیت کمک به دیگران و صدها
مورد دیگر را می توان به صورت کتاب , فیلم , همایش های گروهی و بیانیه های اجتماعی
به جامعه آموزش داد. به همین ترتیب می توان آسیب های رفتار و اعمال بد مانند دروغ
, قتل , احتکار و غیره را در ذهن مردم روشن کرد.
همینطور به نظر می رسد بهتر است به جای قوانین و تنبیهات
الهی بر قوانین حقوقی انسانی تاکیید شود چرا که این قوانین واقعی بوده و قابلیت بروز شدن با گذر زمان و
کسب تجربه را دارند.
اگر که ما انسان را محور وحدت جوامع قرار دهیم دیگر کسی به
خاطر مذهب یا محلی که در آن متولد شده است خود را برتر از دیگری نمی بیند زیرا
اساس بر انسانیت خواهد بود نه مذهب. انسان جایگاه خود را تصاحب خواهد کرد و جامعه
به این باور خواهد رسید که انسان و حقوق او از هرچیزی مهم تر است و مهم ترین هدف
جامعه راضی نگه داشتن انسان های آن جامعه خواهد بود نه خدای آن ها.
قوانین هر جامعه براساس نیازها و خواسته های مردم آن جامعه
پایه گذاری می شود و عرف هر جامعه را مردم آن جامعه تعیین می کنند . مثلا اگر مردم
یک جامعه خواستار آزادی در انتخاب نوع پوشش هستند و به این ترتیب رضایت اکثریت
جامعه تامین می شود دیگر عده ای این حق را به خود نمی دهند تا با این ادعا که قصد
دارند قوانین خدا را اجرا کنند موجبات نارضایتی و سرخوردگی جامعه را فراهم سازند و
خواست خود را به جامعه تحمیل کنند.
در نهایت آنچه مهم است انسان و خواسته های اوست. امید است
با نوشتن این کتاب علاوه بر به چالش کشیدن بعضی از عقاید مذهبی و اشاره به ریشه ها
و آسیب های آن موجبات تفکر و تحقیق بیشتر برای خواننده مهیا شود , اشاره ی کوچکی
نیز به ایده "انسان محور وحدت جامعه" بشود تا افراد متعصب مذهبی که
اعتقاد دارند ، بدون خدا بنیان جامعه از هم خواهد پاشید بدانند که این چنین نیست و
در آینده بشر راه خود را برای رسیدن به سعادتی همگانی و جهان شمول پیدا و زنجیر
خرافه را پاره خواهد کرد . چونکه انسان موجودیست که نشان داد به تنهایی قادر است بن
بست ها را از جلوی راه خود بر دارد و رو
به جلو حرکت کند , ثابت کرده که با تکیه بر خرد خویش می تواند تمام رازهای هستی را
حل کند و برای رفاه گونه خود دست به آفرینش بزند و در مقابل مشکلاتی از قبیل جهل و
خرافه سربلند بیرون آید تنها آنچه که تاثیر گذار است "زمان" است.
پایان
منابع
کتاب بیست و سه سال
کتاب شیعه گری
تاریخ طبری
تاریخ تمدن اسلام
اخبارالطویل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر